گنجور

 
خواجوی کرمانی

آنک لعلش عین آب زندگانی یافتیم

در رهش مردن حیات جاودانی یافتیم

راستی را پیش آن قد سهی سرو روان

نارون را در مقام ناروانی یافتیم

کار ما بی آتش دل در نگیرد زانک ما

زندگی مانند شمع از جان فشانی یافتیم

گرچه رنگ عاشقان از غم شود چون زعفران

ما همه شادی ز رنگ زعفرانی یافتیم

خسروان گر سروری در پادشاهی می کنند

ما سریر خسروی در پاسبانی یافتیم

اهل معنی از چه رو انکار صورت کرده اند

زانک صورت را همه گنج معانی یافتیم

ما اگر پیرانه سر در بندگی افتاده ایم

همچون سرو آزادگی در نوجوانی یافتیم

جامه ی صوفی بگیر و جام صافی ده که ما

دوستکامی را ز جام دوستکانی یافتیم

رفتن دیر مغان خواجو بهنگام صبح

از غوانی و شراب ارغوان یافتیم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode