گنجور

 
خواجوی کرمانی

یا مُسرع الشمال اذا تَحصل الوصول

بلغ تحیتی و سلامی کما اقول

از تشنگان بادیه ی هجر یاد کن

روزی گرت بکعبه ی قربت بود وصول

یا رب چنین که اختر وصلت غروب کرد

بینم شبی که کوکب فرقت کند افول

خواهم که سوی یار فرستم خبر ولیک

ترسم که همچو من متعلق شود رسول

از چشم ما برون نزند خیمه ساربان

از بهر آنکه بر سر آبش بود نزول

عمری که بیتو می گذرانند ضایعست

بازا کزین حیات مضیع شدم ملول

دل می نهم ببند تو گر می بری اسیر

جان می کنم فدای تو گر می کنی قبول

گفتم کنم معانی عشق ترا بیان

فضلی که جز عقیله نباشد بود فضول

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode