غزل شمارهٔ ۵۴۵
رخت شمع شبستان مینهندش
لبت لعل بدخشان مینهندش
اگر شد چین زلفت مجمع دل
چرا جمعی پریشان مینهندش
گدائی کز خرد باشد مبرا
بشهر عشق سلطان مینهندش
چمن دوزخ بود بی لاله رویان
اگر خود باغ رضوان مینهندش
قدح کو گوهر کانست در اصل
بمعنی جوهر جان مینهندش
می روشن طلب درظلمت شب
که عین آب حیوان مینهندش
هر آن کافر که او قربان عشقست
بکیش ما مسلمان مینهندش
وگر بر عقل چیزی هست مشکل
بنزد عشق آسان مینهندش
اگر صاحبدلی خواجو چه نالی
از آن دردی که درمان مینهندش
با دو بار کلیک بر روی هر واژه میتوانید معنای آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
شمارهگذاری ابیات | وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی) | شعرهای مشابه (وزن و قافیه) | منبع اولیه: ویکیدرج | ارسال به فیسبوک
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
برای معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است اینجا کلیک کنید.
حاشیهها
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. برای نوشتن حاشیه اینجا کلیک کنید.