گنجور

 
خواجوی کرمانی

مستم ز در خانه ی خمار برآرید

و آشفته و شوریده ببازار برآرید

چون سر اناالحق ز من سوخته شد فاش

زنجیر کشانم بسر دار برآرید

یا دادم از آن چرخ سیه روی بخواهید

یا دودم ازین دلق سیه کار برآرید

چون نام من خسته باین کار برآمد

گو در رخ من خنجر آنکار برآرید

ما را که درین حلقه سر از پای ندانیم

پرگار صفت گرد در یار برآرید

گر رایت اسلام نگون می شود از ما

آوازه ما در صف کفّار برآرید

بر مستی ما دست تعنّت مفشانید

وز هستی ما گرد بیکبار برآرید

امروز که از پیر مغان خرقه گرفتیم

ما را ز در دیر بزنّار برآرید

خواجو چو رخ جام بخونابه فرو شست

نامش بقدح شوئی خمّار برآرید

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode