گنجور

 
خواجوی کرمانی

شمسه ی چین را طلوع از طرف بغتاقش نگر

چینیانرا بنده ی چین بغلتاقش نگر

آنک طاق افتاده است امروز در فرخار و چین

بی خطا پیوسته چین در ابروی طاقش نگر

چون هوای ملک دل بیند کز اینسان گرم شد

خیمه بر چشمم زند ییلاق و قشلاقش نگر

ظلم دریا ساق او عدلست و دشنام آفرین

رسم و آئینش ببین و عدل و یا ساقش نگر

آن مه بدعهد چندان شور بین در عهد او

وان بت قبچاق چندین فتنه در چاقش نگر

کرد خون کشته ی هجران بیک ره پایمال

ور نمی داری مسلّم نعل بشماقش نگر

راستی را گرچه هر نوبت مخالف می شود

از سپاهان تا حجاز آشوب عشّاقش نگر

این همه جور و جفا و مکر و دستانش ببین

و آنهمه پیمان و شرط و عهد و میثاقش نگر

نیمه مست از خیمه بیرون آید و گوید که هی

جان بده خواجو دلم گوید که شلتاقش نگر

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode