گنجور

 
خواجوی کرمانی

این چه خلدست که چندی همه حورست اینجا

چه غم از نار که در دل همه نورست اینجا

گل سوری که عروس چمنش می خوانند

گو بده باده درین حجله که سورست اینجا

موسم عشرت و شادی و نشاطست امروز

منزل راحت و ریحان و سرورست اینجا

اگر آن نور تجلّیست که من می بینم

روشنم گشت چو خورشید که طورست اینجا

آنکه در باطن ما کرد دو عالم ظاهر

ظاهر آنست که در عین ظهورست اینجا

یار هم غایب و هم حاضر و چون درنگری

خالی از غیبت و عاری ز حضورست اینجا

سخن از خرقه و سجاده چه گوئی خواجو

جام می نوش که از صومعه دورست اینجا

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode