گنجور

 
خواجوی کرمانی

سبزه پیرامن سرچشمه ی نوشش نگرید

شبه بر گوشه ی یاقوت خموشش نگرید

شام شبگون سحرپوش قمر فرسا را

زیور برگ گل غالیه پوشش نگرید

عقل را صید کمند افکن جعدش بینید

روح را تشنه ی سرچشمه ی نوشش نگرید

بُت ضحّاک من آن مه که برخ جام جمست

آن دو افعی سیه بر سر دوشش نگرید

منکه از حلقه ی گوشش شده ام حلقه بگوش

گوشداری من حلقه بگوشش نگرید

جانم از جام لبش گشت بیک جرعه خراب

باده ی لعل لب باده فروشش نگرید

خواجو از میکده اش دوش بدوش آوردند

اینهمه بیخودی از مستی دوشش نگرید

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode