گنجور

 
خواجوی کرمانی

ای که هردم عنبرت بر نسترن چنبر شود

سنبل از گل برفکن تا خانه پُرعنبر شود

از هزاران دل یکی را باشد استعداد عشق

تا نگویی در صدف هر قطره‌ای گوهر شود

هرکه را وجدی نباشد کی بغلتاند سماع

آتشی باید که تا دودی به روزن بر شود

چشم را دربند تا در دل نیاید غیر دوست

گر دَرِ مسجد نبندی سگ به مسجد در شود

از دو عالم دست کوته کن چو سرو آزاده‌وار

کآنک کوته‌دست باشد در جهان سرور شود

نور نَبْوَد هر درونی را که در وی مهر نیست

آتشی چون برفروزی خانه روشن‌تر شود

مؤمنی کو دل به دست عشق بت‌رویی سپرد

گر به کفر زلفش ایمان آوَرَد کافر شود

می‌نویسم شعر بر طومار و می‌شویم به اشک

بر امید آنک شعر سوزناکم تر شود

همچو صبح ار صادقی خواجو مشو خالی ز مهر

کآنک روزی مهر ورزیدست، نیک اختر شود

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode