گنجور

 
خواجوی کرمانی

ترکم از غمزه چو ناوک بکمان درفکند

ای بسا فتنه که هر دم بجهان درفکند

کمر ار نکته ئی از وصف میانش گویم

خویشتن را بفضولی بمیان درفکند

گر در آن صورت زیبا نگرد صورتگر

قلم از حیرت رویش ز بنان درفکند

تا چرا نرگس مست تو بقصد دل من

هر دم از غمزه خدنگی بکمان درفکند

بشکر خنده درآ ورنه یقین می دانم

که دهان تو یقین را بگمان درفکند

باغبانرا چه تفاوت کند ار وقت سحر

بچمن بلبل شوریده فغان درفکند

قلم ار شرح دهد قصّه اندوه فراق

ظاهر آنست که آتش بزبان درفکند

نرگس مست تو از کنج صوامع هر دم

زاهدی را بخرابات مغان درفکند

خواجو از شوق لب لعل تو هنگام صبوح

بقدح اشک چو یاقوت روان درفکند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode