گنجور

 
خواجوی کرمانی

ز جام عشق تو عقلم خراب می گردد

ز تاب مهر تو جانم کباب می گردد

مرا دلیست که دائم بیاد لعل لبت

بگرد ساقی و جام شراب می گردد

هلاک خود بدعا خواستم ولی چکنم

که دیر دعوت من مستجاب می گردد

دلست کاین همه خونم ز دیده می بارد

پرست کافت جان عقاب می گردد

تو خود چه آب و گلی کاب زندگی هر دم

ز شرم چشمه ی نوش تو آب می گردد

چو بر تو می فکنم دیده اشک گلگونم

ز عکس گلشن رویت گلاب می گردد

بجام باده چه حاجت که پیر گوشه نشین

بیاد چشم تو مست و خراب می گردد

عجب نباشد اگر شد سیاه و سودائی

چنین که زلف تو بر آفتاب می گردد

چو بر درت گذرم گوئیم که خواجو باز

بگرد خانه ی ما از چه باب می گردد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode