گنجور

 
خواجوی کرمانی

هیچ دل نیست که میلش بدلارائی نیست

ضایع آن دیده که بر طلعت زیبائی نیست

اگر از دوست تمنّای تو چیز دگرست

اهل دل را بجز از دوست تمنّائی نیست

ای تماشاگه جان عارض شهر آرایت

بجز از روی تو در شهر تماشائی نیست

ظاهر آنست که بر صفحه ی منشور جمال

مثل ابروی دلارای تو طغرائی نیست

در هوای گل رخسار تو شب تا سحرم

بجز از بلبل شوریده هم آوائی نیست

هر سری لایق سودای تو نبود لیکن

از تو در هیچ سری نیست که سودائی نیست

جای آن هست که بنوازی و دستم گیری

که بجز سایه ی لطف تو مرا جائی نیست

نه که چون لعل شکربار تو نبود شکری

که بهنگام سخن چون تو شکر خائی نیست

خواجو از عشق تو تا منصب لالائی یافت

همچو الفاظ خوشش لؤلؤ لالائی نیست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode