گنجور

 
خواجوی کرمانی

حسن تو نهایت جمالست

لطف تو بغایت کمالست

با زلف تو هر که را سری هست

سر در قدم تو پایمالست

بی روی تو زندگی حرامست

وز دست تو جام می حلالست

باز آی که بی رخ تو ما را

از صحبت خویشتن ملالست

جانم که تذرو باغ عشقست

زین گونه شکسته پرّ و بالست

مرغ دل من هوا نگیرد

زانرو که چنین شکسته بالست

این نفحه ی روضه ی بهشتست

با نکهت گلشن وصالست

این خود چه شمامه ی شمیمست

وین خود چه شمایل شمالست

خواجو بلب تو آرزومند

چون تشنه به شربت زلالست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode