گنجور

 
خاقانی

صانعا شکر تو واجب شمرم

که وجود همه ممکن تو کنی

کائنا من کان خاک در توست

که زخاک این همه کائن تو کنی

گرچه از وجه عدم عین وجود

نتوان کرد ولیکن تو کنی

دل خاقانی اگر کوه غم است

هم در آن کوه معاون تو کنی

تو خزائن نهی اندر نفسش

وز صفا مهر خزائن تو کنی

گر حسودانش مساوی گویند

آن مساویش محاسن تو کنی

امن و بیم از تو همی دارد و بس

که تو سوزانی و ساکن تو کنی

ور ره امن تو پیش آری هم

در ره بیم هم ایمن تو کنی

طاعنان خسته دلش می‌دارند

خار در دیدهٔ طاعن تو کنی

تاج بر فرق محمد تو نهی

خاک بر تارک کاهن تو کنی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode