گنجور

 
خاقانی

ای لعل تو پرده‌دار پروین

وای زلف تو سایبان نسرین

چشم تو ز نیم زهر غمزه

خون کرد هزار جان شیرین

صد عیسی دردمند را بیش

در سایهٔ زلف کرده بالین

از چشم بد ایمنی که دارد

دندان و لب تو شکل یاسین

آهسته‌تر ای سوار چالاک

بر دیدهٔ ما متاز چندین

حقی که نه از وفاست بگذار

راهی که نه از صفاست مگزین

آن کز تف عشق توست در تب

جویان ز لب تو مهر تسکین

هر ذره که بر تو می‌فشاند

لطفی بکن ای نگار برچین

خاقانی را از آن خود دان

نیک و بد او از آن خود بین

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode