چون تلخ سخن رانی تنگ شکرت خوانم
چون کار به جان آری جان دگرت خوانم
زهر غم خویشم ده تا عمر خوشت گویم
خاک در خویشم خوان تا تاج سرت خوانم
اشک و رخ من هر دو سرخ است و کبود از تو
خوش رنگرزی زین پس عیسی هنرت خوانم
چون درد توام گیرد دامان غمت گیرم
آیم به سر کویت وز در به درت خوانم
زین خواندن بیحاصل بستم لب و بس کردم
هم کم شنوی دانم گر بیشترت خوانم
گفتی که چو وقت آید کارت به ازین سازم
این عشوه مده کانگه افسوس گرت خوانم
از محنت خاقانی بس بیخبری ویحک
دانم نشوی در خط گر بیخبرت خوانم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.