گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
افسر کرمانی

از نوا کم نکنم، تا نکند آزادم

گر قفس گلشن و گلشن قفس صیادم

آن نهان عشوه، که آوردی و بردی دل من

از تنم جان رود و آن نرود از یادم

رنج دل در طلب راحت جان دولت نیست

دولت آن است که من در طلبش جان دادم

هیچ کم می نکند زآتش و آب و دل و چشم

غم عشق تو، که چون خاک دهد بر بادم

تو چو شیرینی و پرویز هوس پیشه، رقیب

سینه ام کوه و غمت تیشه و من فرهادم

نهم از دایره خط عدم، پا آن سوی

دست جور تو گر این گونه کند بنیادم

افسر، از قید وجود و عدم آزاد شدم

تا به دام سر زلفین بتان افتادم