گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
جیحون یزدی

چو شد به لشکر نیسان طلایه دار نسیم

بملک خسرو آذر نه زرنهاد و نه سیم

نه سیم برف بماند و نه زر برگ خزان

چو شد بلشکر نیسان طلایه دار نسیم

فروغ بخش چمن گشت لاله نعمان

بدان چنان که ز دامان طور کف کلیم

بس اعتدال بملک از ربیع جسته مقام

بس انبساط بدهر از بهار گشته مقیم

زباغ خلدکنون یارجو بود عنین

ز بچه حور کنون بارور شده است عقیم

سحاب اشتر گم کرده بچه را ماند

که هی بغرد و ریزد زدیده در یتیم

چمن ز در یتیمش پر از بنات نبات

ولی زغرش وی دل بهر یکی است دو نیم

کنون زناصیت اسخیا گشاده تراست

شمر که بود فرو بسته تر زطبع لئیم

زنه سپهر بود بس فرح بشش جانب

زهشت خلد بود بس طرب بهفت اقلیم

صفای مرغ جهد در غطا چشم ضریر

صفیر مرغ دود در صماخ گوش صمیم

در این بهار که از فیض عیسوی دم باد

شگفت نی شود ار زنده باز عظم رمیم

خوش آن خجسته قلندر که بابتی چون حور

خورد شراب و بغلطد بر وی ناز و نعیم

ولی دریغ که زد بخت من بغربت تخت

و گرنه سودم از این فصل برفلک دیهیم

بکاخ بود نگارم زلعبتان جدید

بجام بود عقارم ز روزگارم قدیم

کنون که پای دیارم نماند و دست بیار

من و ثنای علی اصغر بن ابراهیم

مهینه قدسی قدوسی انتساب که شعر

بعهد مهد ز روح القدس شدش تعلیم

چشیده خاطر ممدوح او شراب طهور

کشیده عنصر مهجو او عذاب الیم

بنزد سرعت فکرش سمند دانش کند

به پیش صحت رایش خیال عقل سقیم

ولای او همه نایب مناب کشتی نوح

سرای او همه قا یم مقام رکن حطیم

زهی بزرگ خردمند خرده دان کز تو

کمال یافت بمانعمت خدای کریم

حکیم شد مگرت عالم از اصالت قدر

که هست برقدم عالم اعتقاد حکیم

بگاه عزم تو کس باد را نخوانده عجول

بوقت حزم تو کس کوه را نگفته حلیم

جحیم راکند انوار رافت تو بهشت

بهشت را کند آثار سطوت تو جحیم

بجنت آورد اوضاع محفل تو ندم

برآسمان پرد از فخر مجلس تو ندیم

زهی به توسن تندر صهیل تو که بتگ

گمان بری که خدا آفریده برق جسیم

عدو زجنبش او چون کمان کند بتو پشت

بدان چنان که زتیر شهاب دیو رجیم

همیشه تا که دلیل است بر تحول شمس

بنزد اهل رصد لام وسین در تقویم

بود محب تو از گنج راست قد چو الف

بود خصیم تو از رنج سر فکنده چو جیم