گنجور

 
جامی

شاعری شد پیش شاه نامور

کای ز رفعت سوده در افلاک سر

در مدیحت تازه شعری گفته ام

گوهری روشن چو شعری سفته ام

گرچه خلقی در مدحت سفته اند

اینچنین مدحی تو را کم گفته اند

نامه ای آنگه به دست شاه داد

کرده نام شاه و بس در وی سواد

شاه گفتش کای تهی از عقل و هوش

به که باشی از چنین مدحی خموش

نیست نقش نامه ات جز نام و بس

ذکر نام کس نباشد مدح کس

نی به ملک و عدل وصفم کرده ای

نی حدیث تخت و تاج آورده ای

دور ازین اوصاف چون نامم بری

آن نباشد شیوه مدح آوری

گفت شاها تو بدین فرخنده نام

یافتی شهرت به اوصاف کرام

هر که خواند نام تو یا بشنود

جز بدین اوصاف ذهنش کی رود

چون بود نامت بر این اوصاف دال

دفتری باشد ز اوصاف کمال

گرچه حرفی غیر ازین مذکور نیست

مدح تو گر خوانم آن را دور نیست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode