گنجور

 
جامی

چو آن در پس ستر عصمت مقیم

شنید آنچه بشنید از هر حکیم

بر ایشان در معذرت باز کرد

به پرده درون این نوا ساز کرد

که ای رازدانان دانش پژوه

گشاینده مشکل هر گروه

بنای خرد را اساس از شماست

دل بخردان حق شناس از شماست

ز دید از کرم خیمه بر باغ من

شدید از خرد مرهم داغ من

بگفتید صد نکته دلکشم

نشاندید ز آب سخن آتشم

ز گیتی پریشان دلی داشتم

ز دور فلک مشکلی داشتم

ز انفاستان گشت حل مشکلم

به سر حد جمعیت آمد دلم

درین نیلگون کاخ مینا نما

جهان جمله کورند و بینا شما

چو بینا نباشد که دارد نگاه

به ره کور را از فتادن به چاه

جهان از شما مطرح نور باد

وز آن نور چشم بدان دور باد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode