گنجور

 
جامی

ای وجود همه پیش تو عدم

چرخ را پشت تواضع ز تو خم

با همه رفعت خود عرش برین

بر درت روی مذلت به زمین

هر که خود را به رهت خوار افکند

کنگر عزت خود ساخت بلند

همه را عزت و خواری از توست

مکنت کارگزاری از توست

ما به خونخواری خواریت خوشیم

از کسان منت عزت نکشیم

عزتی کان نه ز تو خواری ماست

خواریی کز تو سبکباری ماست

جامی از عزت و خواری رسته

کمر شکرگزاری بسته

کز تواضع چو سر افراختیش

سایه بر کبر نینداختیش

نیستش چون به سر از کبر کلاه

دارش از خاصیت کبر نگاه

به کف خشم عنان مسپارش

روی در حلم و مدارا دارش

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode