گنجور

 
جامی

ای زبان خرد از کنه تو بند

پایه قدر سخن از تو بلند

به خرد شرح کمالت نتوان

به سخن شکر نوالت نتوان

سخن از باغ جمالت وردیست

واندرین مرحله بادآوردیست

از گلی رونق باغی که شناخت؟

وز تفی نور چراغی که شناخت؟

به کزین زمزمه خاموش شویم

پای تا سر چو صدف گوش شویم

طبع جامی که ثناگستر توست

کمترین مرغ وفا پرور توست

هر طرف گرچه هوایی دارد

پای دل بسته به جایی دارد

عار دارد ز حدیث همه کس

بر زبان ذکر تو می خواهد و بس

رخت ازان دایره بیرون آرش

نطق ازین قافیه موزون دارش

به لبش خطبه افزونی ده

بر زرش سکه موزونی نه

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode