گنجور

 
جامی

ای به راه طلبت سعی کسی

خالی از ترک هوس ها هوسی

آه ازین هیچ کسی ها که ز ماست

بهر این بوالهوسی ها که ز ماست

جان درین هیچ کسی چند کنیم

در هر بوالهوسی چند زنیم

نیست در هیچ هوس بوی بهی

دل ما را ز هوس ساز تهی

بلکه آن را به هوا ساز بدل

به هوایی که بود عشق ازل

نه هوایی که بود میل به مال

یا به نیل شرف جاه و جلال

عمر جامی که متاعیست شگرف

در هواها و هوس ها شده صرف

گر ازان عاریه چیزی مانده ست

یا ازان گنج پشیزی مانده ست

قوتش ده که هوای تو کند

صرف آن بهر رضای تو کند

از رضایت چو بباید نظری

برساند به کسان زان اثری

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode