گنجور

 
جامی

ای علم هستی ما با تو پست

نیست به خود هست به تو هر چه هست

ذات تو هم هستی و هم هست کن

هست کن عالم نوی و کهن

هست تویی هستی مطلق تویی

هست که هستی بود الحق تویی

هر چه نه هستی به سرای مجاز

باشدش البته به هستی نیاز

آنچه نه محتاج به کس هستی است

بر همه کس زانش زبردستی است

نام و نشانت نه و دامن کشان

می گذری بر همه نام و نشان

پست و بلند از کرمت بهره مند

با تو یکی نسبت پست و بلند

با همه چون جان به تن آمیزناک

پاک ز آلایش ناپاک و پاک

چشم مشبه ز جمال تو کور

عقل منزه ز کمال تو دور

ناقه تنزیه چو تنها فتاد

پای ز معموره به صحرا نهاد

حادی تشبیه چو محمل براند

رفت به معموره و در گل بماند

ای ز تو معموره و صحرا همه

بود تو هم بی همه هم با همه

در تو نیند این دو صفت جز به هم

چون ننمایند تجاوز به هم

هست ز تنزیه تو تشبیه تو

نیست جز این غایت تنزیه تو

نور بسیطی و غباریت نی

بحر محیطی و کناریت نی

نیست کناریت ولی صد هزار

گوهرت از موج فتد بر کنار

موج تو بود آن که شدی جلوه گر

در خود و بر خود به هزاران صور

در تتق ذات تو هر سر که بود

روی در آیینه علمت نمود

صورتشان عکس نما شد ز ذات

ذات ز تکرار صور شد ذوات

انجمن جمع همه عالم است

رونق آن انجمن از آدم است

با تو خود آدم که و عالم کدام

نیست ز غیر تو نشان غیر نام

گرچه نمایند بسی غیر تو

نیست درین عرصه کسی غیر تو

کیست به پیدایی تو در جهان

مانده ز پیدایی خویشی نهان

تو همه جا حاضر و من جا به جای

می زنم اندر طبلت دست و پای

چون فتم از پای مرا دستگیر

انت نصیری و الیک المصیر

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode