گنجور

 
جامی

ای شده زندان درم مشت تو

بند بر آنجا ز هر انگشت تو

پیش که ایام کند رنجه ات

گردش او تاب دهد پنجه ات

عیش تو را حال دگرگون کند

نقد خود از دست تو بیرون کند

خوش بگشا دست چو احسانیان

از پی آزادی زندانیان

مرد درم زن که درم گرد ساخت

ساختنش گرد چرا ورد ساخت

گردش ازان ساخت که گردان بود

کف به کف از راهنوردان بود

نی که به دستت ز خلاف کرم

ناخنی از سیم شود هر درم

تاش جدا کم کنی از مشت خویش

بر صفت ناخن از انگشت خویش

ناخن سیمت که به کف حاصل است

ناخنه دیده جان و دل است

ناخنه از دیده دل بر تراش

ور نه به ناخن دل خود می خراش

جمع مکن درهم و دینار را

سخره مشو شحنه ادبار را

ور به مثل جمع شود صرف کن

گوش نیوشنده بدین حرف کن

هست مبرد که تو را سیبویه

گرچه به نحو است مشارالیه

هر چه بگوید بز اخفش شوی

ریش بجنبانی و دل خوش شوی

پیشه کنی از سر جهل شگرف

منع دنانیر و دراهم ز صرف

صرف همه گرچه نیاید ز تو

منع همه نیز نشاید ز تو

ده بدر از سیم و زرت آنقدر

کآردت از عهده واجب بدر

حق چو تو را داد ز دینار بیست

بخل به یک نیمه دینار چیست

ریخت ز درهم به کنارت دویست

پنج چو خواهد ز کناره مایست

زین زر و سیم است به باغ نعیم

قصر تو را خشت زر و خشت سیم

خشت زر پخته ده و سیم خام

تا که بود قصر تو فردا تمام

ماره مکن زر که شود ماره مار

گردنت از مار شود طوق دار

چون به گلوی کس ازان ماره هیچ

ندهی ازان بین به گلو مارپیچ

هر درم سیم که حق فقیر

زیر زمین می کنی اش جایگیر

بهر جزای تو به روز شمار

سرخ چو دینار کنندش زنار

گاه به رخ داغ نهندت که هان

بهر چه رخ داشتی از وی نهان

گاه به پهلو که ز بس بی رهی

پهلو ازو بهر چه کردی تهی

گاه به پشتت که ز روی درشت

بهر چه کردی سوی بیچاره پشت

داغ دو روه به تنت لاله وار

بس که بسوزند شوی لاله زار

جای دگر داغ کند هر درم

همچو تو ننهند به بالای هم

قدر درم گر بود افزون به فرض

طول دهندت به همان قدر و عرض

تفرقه کن جمع درم های خویش

سینه تهی کن ز الم های خویش

داغ جداییش که اینجا کشی

بهتر ازان داغ که فردا کشی

حیف بود کز پی فرزند و زن

داغ نهی این همه بر خویشتن

ضامن رزق همه شد کردگار

کار خدا را به خدا واگذار

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode