گنجور

 
جامی

هست شرط پادشاهی چار چیز

حکمت و عفت شجاعت جود نیز

نیست حکمت کز پی نفس لئیم

سخره حکم زنی گردد کریم

نیست از عفت که مرد هوشمند

دامن آلاید به یاری ناپسند

از شجاعت نیست کش سازد زبون

قحبه ای از ربقه مردی برون

نیست از جود آنکه نتواند گذشت

زانچه گرد آن جز از خست نگشت

هر که با این چار خصلت یار نیست

از عروس ملک برخوردار نیست

آنچه در هر چار ازو افتد خلل

در دل خود کی دهد شاهش محل

حرف حکمت را بر این کردم تمام

وانچه می بایست گفتم والسلام

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode