گنجور

 
جامی

بود قطران نکته دانی سحرساز

قطره ای از کلک او دریای راز

بهر دریا بخشش فضلون لقب

گفت مدحی سر به سر فضل و ادب

طبع فضلون چون بر آن اقبال کرد

دامنش از مال مالامال کرد

روز دیگر مدحت او را بخواند

ضعف اول سیم و زر بر وی فشاند

همچنین روز دگر این کار کرد

روزها این کار را تکرار کرد

شد ز بس تضعیف چندان آن صله

که به تنگ آمد ازانش حوصله

چون درآمد شب چو برق از جای جست

وز حریم فضل فضلون بار بست

بامدادانش طلب کرد و نیافت

گفت مسکین روی ازین دولت بتافت

بودیم تا دست بر بذل درم

با ویم این بود دستور کرم

لیکن او را تاب این بخشش نبود

در سفر زین آستان کوشش نمود

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode