گنجور

 
جامی

هر چه بینی به زیر چرخ کبود

که کند جنبش از عدم به وجود

گرچه اول نموده روی اینجاست

جنبش آن ز عالم بالاست

نیست روزی به نزد ما و شبی

کش نباشد ز آسمان سببی

بی سبب ز آسمان نتابد نور

بی سبب بر زمین نجنبد مور

لاجرم نکته جوی دانش کیش

چرخ پیما به فکر دور اندیش

ز اختلافات گردش افلاک

مختلف وضع ها کند ادراک

بیند از هر یکی جدا اثری

کان اثر را نبیند از دگری

آورد حکم های گوناگون

از برای جهانیان بیرون

زید احکام سعد و نحس شناس

زان به امید جفت زین به هراس

آن به هر دولتش نوید آرد

وین خلل در ره امید آرد

به چنین علم جمله محتاجند

خاصه آنان که صاحب تاج اند

هست در رزم و بزم و گشت و شکار

اختیارات وقتشان در کار

زان کز آسیبشان فتد به مثل

در همه کار و بار خلق خلل

همه عالم تن اند و ایشان دل

کار بر تن ز دل بود مشکل

تا بود دل درون تن به صلاح

به صلاح است تن صباح و رواح

ور فسادی به دل رسد ناگاه

به همه تن فساد یابد راه

ای بسا حکم های روشن و راست

همچو الهام و وحی بی کم و کاست

که جهد از زبان اهل نجوم

صدق آن عاقبت شود معلوم

بنده را روی در خلد آرد

صورت بندگی بجا آرد

دل او زین سرا بگرداند

رخش همت بدان سرا راند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode