گنجور

 
جامی

متقی نفس خویش را چو شناخت

در شرورش وقایه حق ساخت

سپری شد به پیش حق که مدام

دارد او را نگه ز تیر ملام

هر چه آمد ز جنس نقصان پیش

داشت مسند به نفس ناقص خویش

گرچه در کیش صاحب تفرید

آن تقاضا همی کند توحید

که همه فعل ها چه زشت و چه خوب

بی وسایط به حق بود منسوب

لیک از آنجا که شیوه ادب است

نسبت فعل شر به حق عجب است

همچنین از مقوله افعال

هر چه دید از قبیل خیر و کمال

ساخت خاطر تهی ز وایه خویش

کرد حق را در آن وقایه خویش

نزد از نفس و فعل نفس نطق

داشت بی واسطه مضاف به حق

تا نیفتد در آن فساد و خلل

از ظهور و غرور نفس دغل

نزند سر ریا و عجب ازوی

گرددش نامه رعونت طی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode