ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴
... چو سیستان ز خلف ری ز رازیان بستد
وز اوج کیوان سر برفراشت ایوان را
فریفته شده می گشت در جهان و بلی ...
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۶
... سپری کرد توانند تو را زاتش تیز
چون همی زیر قدم گردن کیوان سپرند
ای پسر دین محمد به مثل چون جسدی است ...
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۹
... حجتان دست رحمان آن امام روزگار
دست اگر خواهند در تاویل بر کیوان کنند
دینت را با علم جسمانی به میزان برکشند ...
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹۴
... سیماب دختر است عطارد را
کیوان چو مادر است و سرب دختر
این هفت گوهران گدازان را ...
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹۸
... تا راه بدید این دل گمراه و به جودش
بر گنبد کیوان شد از این چاه مقعر
بنمود مرا راه علوم قدما پاک ...
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۲
... یکی ماننده گزدم ولیکن نیش او در فم
یکی را سر همی ساید ز فر و فخر بر کیوان
یکی را سر نشاید جز به زیر سنگ چون ارقم ...
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷۱
... دست از طمع بشویم پاک آنگهی
از خفته دست بر سر کیوان کنم
گر در لباس جهل دلم خفته بود ...
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷۷
... که دانست کز نور خورشید گیرد
همی روشنی ماه و برجیس و کیوان
که دانست کاندر هوا بی ستونی ...
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷۹
... نگوید کس که ناکس جز به چاه است
اگرچه برشود ناکس به کیوان
به مهمانیش نایم زانکه ناکس ...
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸۲
... گر جهل تو را درد کردی از تو
بر گنبد کیوان رسیدی افغان
مغز است تو را ریم گرچه شویی ...
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸۵
... گر بگیریم خوی بهتر خلق
از ثری برشویم زی کیوان
بهترین زمانه مستنصر ...
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹۲
... فرزند نبی جای جد خویش گرفته است
وز فخر رسانیده سر تاج به کیوان
آن است گزیده که خدایش بگزیند ...
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹۵
... آن کن که خرد کند اشارت
تا برشوی از ثری به کیوان
بگزار به شکر حق آن کس ...
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۰۰
... کیستی بنگر کز بهر تو می زاید
مه و خورشید زر و سیم و سرب کیوان
مزه اندر شکر و بوی به مشک اندر ...
ناصرخسرو » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱
کیوان چو قران به برج خاکی افگند
زاحداث زمانه را به پاکی افگند ...
ناصرخسرو » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳
... وز قرن به قرن یادگاریم همه
کیوان گرد است و ما شکاریم همه
واندر کف آز دلفگاریم همه
ناصرخسرو » دیوان اشعار » مسمط
... آن مؤمنان را اعتصام آنجا که پرسند از جزا
تا ساکن و جنبان بود تا زهره و کیوان بود
تا تیره و رخشان بود تا عالم و نادان بود ...