... سالم نماند یک رگت بر چنگ ما بر چنگ ما

اول شرابی درکشی سرمست گردی از خوشی

بیخود شوی آنگه کنی آهنگ ما آهنگ ما ...

... دورم ز خضرای دمن دورم ز حورای چمن

دورم ز کبر و ما و من مست شراب کبریا

از دل خیال دلبری برکرد ناگاهان سری ...

... بگرفته ما زنجیر او بگرفته او دامان ما

آمد شراب آتشین ای دیو غم کنجی نشین

ای جان مرگ اندیش رو ای ساقی باقی درآ ...

... غره شدی به ذوق خود بشنو این جواب ما

روترشی چرا مگر صاف نبد شراب تو

از پی امتحان بخور یک قدح از شراب ما

تا چه شوند عاشقان روز وصال ای خدا ...

... الا ساقی به جان تو به اقبال جوان تو

به ما ده از بنان تو شراب ارغوانی را

بگردان باده شاهی که همدردی و همراهی ...

... گلستان را گلستان را خماری بد ز جور دی

فرستاد او فرستاد او شرابات نباتی را

بشارت ده بشارت ده به محبوسان جسمانی ...

ساقی ز شراب حق پر دار شرابی را

درده می ربانی دل های کبابی را ...

... دربار کند موجت این جسم سحابی را

بفزای شراب ما بربند تو خواب ما

از شب چه خبر باشد مر مردم خوابی را ...

... تا خیزد ای فرخ زین سو اخ و زان سو اخ

برکن هله ای گلرخ سغراق و شرابی را

گر زان که نمی خواهی تا جلوه شود گلشن ...

... ای ساقی شور و شر هین عیش بگیر از سر

پر کن ز می احمر سغراق و شرابی را

بنما ز می فرخ این سو اخ و آن سو اخ ...

... که دزدیده ست عقل صد زبون را

شراب صرف سلطانی بریزیم

بخوابانیم عقل ذوفنون را ...

... دلا در بزم شاهنشاه دررو

پذیرا شو شراب احمری را

زر و زن را به جان مپرست زیرا ...

... ای ساقی دل ز کار واماندم

وقت است بده شراب کاری را

آراسته کن مرا و مجلس را

کآراسته ای شرابداری را

بزمی ست نهان چنین حریفان را

جانی ست دگر شراب خواری را

... برجسته چراست این میان ها

ور نیست شراب بی نشانیت

پس شاهد چیست این نشان ها ...

... یک بار دگر برآ از این جا

این جاست شراب لایزالی

درریز تو ساقیا از این جا ...

... پرلخلخه کن کنار ما را

پیش آر شراب رنگ آمیز

ای ساقی خوب خوب سیما ...

... کز سکر چنین شدند اعدا

آن عربده در شراب دنیاست

در بزم خدا نباشد آن ها

نی شورش و نی قیست و نی جنگ

ساقیست و شراب مجلس آرا

خاموش که ز سکر نفس کافر ...

ساقی تو شراب لامکان را

آن نام و نشان بی نشان را ...

... مخمور توام به دست من ده

آن جام شراب گوهری را

پندی بده و به صلح آور ...

... سر می نهد این خمار از بن

هر لحظه شراب آن سری را

صد جا چو قلم میان ببسته ...

ساقیا گردان کن آخر آن شراب صاف را

محو کن هست و عدم را بردران این لاف را ...

... تا ز چشمه می شود هر چشم و چارت ساقیا

عقل نامحرم برون ران تو ز خلوت زان شراب

تا نماید آن صنم رخسار نارت ساقیا ...

... تو مرا گنج روانی چه کنم سود و زیان را

نفسی یار شرابم نفسی یار کبابم

چو در این دور خرابم چه کنم دور زمان را ...