گنجور

 
۱

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶

 

... عشقبازی دگر و نفس پرستی دگر است

نه هر آن چشم که بینند سیاه است و سپید

یا سپیدی ز سیاهی بشناسد بصر است

هر که در آتش عشقش نبود طاقت سوز ...

سعدی
 
۲

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۹

 

... یالیت اگر به جای تو من بودمی رسول

دوران دهر و تجربتم سر سپید کرد

وز سر به در نمی رودم همچنان فضول ...

سعدی
 
۳

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۶

 

... بیاض روز برآمد چو از دواج سیاه

برهنه بازنشیند یکی سپیداندام

دلم به عشق گرفتار و جان به مهر گرو ...

سعدی
 
۴

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۳

 

... من نه به وقت خویشتن پیر و شکسته بوده ام

موی سپید می کند چشم سیاه اکدشان

بوی بهشت می دمد ما به عذاب در گرو ...

سعدی
 
۵

سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۳ - حکایت ابراهیم علیه‌السلام

 

... به تنها یکی در بیابان چو بید

سر و مویش از گرد پیری سپید

به دلداریش مرحبایی بگفت ...

سعدی
 
۶

سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۶ - حکایت ممسک و فرزند ناخلف

 

... به دست تهی بر نیاید امید

به زر برکنی چشم دیو سپید

وگر هرچه یابی به کف بر نهی ...

سعدی
 
۷

سعدی » بوستان » باب سوم در عشق و مستی و شور » بخش ۴ - حکایت در معنی تحمل محب صادق

 

... که در عشق صورت نبندد شکیب

چو یعقوبم ار دیده گردد سپید

نبرم ز دیدار یوسف امید ...

سعدی
 
۸

سعدی » بوستان » باب چهارم در تواضع » بخش ۱۳ - حکایت در معنی سفاهت نااهلان

 

... ولی جامه مردم اینان کنند

سپید و سیه پاره بر دوخته

به سالوس و پنهان زر اندوخته ...

سعدی
 
۹

سعدی » بوستان » باب پنجم در رضا » بخش ۲ - حکایت

 

... خدنگش کمان ارغوانش زریر

چو کوه سپیدش سر از برف موی

دوان آبش از برف پیری به روی ...

سعدی
 
۱۰

سعدی » بوستان » باب پنجم در رضا » بخش ۹ - حکایت

 

... به کوشش نروید گل از شاخ بید

نه زنگی به گرمابه گردد سپید

چو رد می نگردد خدنگ قضا ...

سعدی
 
۱۱

سعدی » بوستان » باب ششم در قناعت » بخش ۱۵ - حکایت در معنی آسانی پس از دشواری

 

... به موسی کهن عمر کوته امید

سرش کرد چون دست موسی سپید

ز سر تیزی آن آهنین دل که بود ...

سعدی
 
۱۲

سعدی » بوستان » باب هفتم در عالم تربیت » بخش ۹ - حکایت در فضیلت خاموشی و آفت بسیار سخنی

 

... به تشنیع و دشنام و آشوب و زجر

سپید از سیه فرق کردم چو فجر

شد آن ابر ناخوش ز بالای باغ ...

سعدی
 
۱۳

سعدی » بوستان » باب هفتم در عالم تربیت » بخش ۲۹ - حکایت

 

... نه مر خلق را صنع باری سرشت

سیاه و سپید آمد و خوب و زشت

نه هر چشم و ابرو که بینی نکوست ...

سعدی
 
۱۴

سعدی » بوستان » باب نهم در توبه و راه صواب » بخش ۲ - حکایت پیرمرد و تحسر او بر روزگار جوانی

 

... جوان تا رساند سیاهی به نور

برد پیر مسکین سپیدی به گور

سعدی
 
۱۵

سعدی » بوستان » باب نهم در توبه و راه صواب » بخش ۳ - حکایت

 

... نشاط از من آن گه رمیدن گرفت

که شامم سپیده دمیدن گرفت

بباید هوس کردن از سر به در ...

سعدی
 
۱۶

سعدی » بوستان » باب نهم در توبه و راه صواب » بخش ۵ - حکایت در معنی ادراک پیش از فوت

 

... من آن روز بر کندم از عمر امید

که افتادم اندر سیاهی سپید

دریغا که بگذشت عمر عزیز ...

سعدی
 
۱۷

سعدی » بوستان » باب دهم در مناجات و ختم کتاب » بخش ۴ - حکایت

 

... دلم می دهد وقت وقت این امید

که حق شرم دارد ز موی سپید

عجب دارم ار شرم دارد ز من ...

سعدی
 
۱۸

سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵

 

... چنان که شاهدی از روی خوب نتوان سود

سیاه زنگی هرگز شود سپید به آب

سپید رومی هرگز شود سیاه به دود

سعادتی که نباشد طمع مکن سعدی ...

سعدی
 
۱۹

سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۱ - در وصف شیراز

 

خوشا سپیده دمی باشد آنکه بینم باز

رسیده بر سر الله اکبر شیراز ...

سعدی
 
۲۰

سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۰ - درستایش اتابک مظفرالدین سلجوقشاه

 

... شب فراق نمی باید از فلک نالید

که روزهای سپیدست در شبان سیاه

هر آنکه بر در بخشایش خدای نشست ...

سعدی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode