گنجور

 
۱

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴

 

زهی عشق زهی عشق که ما راست خدایا

چه نغزست و چه خوبست و چه زیباست خدایا

از آن آب حیاتست که ما چرخ زنانیم

نه از کف و نه از نای نه دف هاست خدایا

یقین گشت که آن شاه در این عرس نهانست

که اسباب شکرریز مهیاست خدایا

به هر مغز و دماغی که درافتاد خیالش

چه مغزست و چه نغزست چه بیناست خدایا

تن ار کرد فغانی ز غم سود و زیانی

ز تست آنک دمیدن نه ز سرناست خدایا

نی تن را همه سوراخ چنان کرد کف تو

که شب و روز در این ناله و غوغاست خدایا

نی بیچاره چه داند که ره پرده چه باشد

دم ناییست که بیننده و داناست خدایا

که در باغ و گلستان ز کر و فر مستان

چه نورست و چه شورست چه سوداست خدایا

ز تیه خوش موسی و ز مایده عیسی

چه لوتست و چه قوتست و چه حلواست خدایا

از این لوت و زین قوت چه مستیم و چه مبهوت

که از دخل زمین نیست ز بالاست خدایا

ز عکس رخ آن یار در این گلشن و گلزار

به هر سو مه و خورشید و ثریاست خدایا

چو سیلیم و چو جوییم همه سوی تو پوییم

که منزلگه هر سیل به دریاست خدایا

بسی خوردم سوگند که خاموش کنم لیک

مگر هر در دریای تو گویاست خدایا

خمش ای دل که تو مستی مبادا به جهانی

نگهش دار ز آفت که برجاست خدایا

ز شمس الحق تبریز دل و جان و دو دیده

سراسیمه و آشفته سوداست خدایا

مولانا
 
۲

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۵

 

زهی عشق زهی عشق که ما راست خدایا

چه نغزست و چه خوبست و چه زیباست خدایا

چه گرمیم چه گرمیم از این عشق چو خورشید

چه پنهان و چه پنهان و چه پیداست خدایا

زهی ماه زهی ماه زهی باده همراه

که جان را و جهان را بیاراست خدایا

زهی شور زهی شور که انگیخته عالم

زهی کار زهی بار که آن جاست خدایا

فروریخت فروریخت شهنشاه سواران

زهی گرد زهی گرد که برخاست خدایا

فتادیم فتادیم بدان سان که نخیزیم

ندانیم ندانیم چه غوغاست خدایا

ز هر کوی ز هر کوی یکی دود دگرگون

دگربار دگربار چه سوداست خدایا

نه دامیست نه زنجیر همه بسته چراییم

چه بندست چه زنجیر که برپاست خدایا

چه نقشیست چه نقشیست در این تابه دل ها

غریبست غریبست ز بالاست خدایا

خموشید خموشید که تا فاش نگردید

که اغیار گرفتست چپ و راست خدایا

مولانا
 
۳

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۱

 

... کاین عشق اکنون خواجه را هم دایه و هم والده ست

گفتم خدایا رحمتی کآرام گیرد ساعتی

نی خون کس را ریخته ست نی مال کس را بستده ست ...

مولانا
 
۴

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۴

 

... که یک جان دارم و خواهم که دربازم همین ساعت

کمان زه کن خدایا نه که تیر قاب قوسینی

که وقت آمد که من جان را سپر سازم همین ساعت ...

مولانا
 
۵

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۸

 

... جان حیاتی داد کوه و دشت را

ای خدایا ای خدایا جان کیست

این چه باغست این که جنت مست اوست ...

مولانا
 
۶

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۱

 

... دل را مجال نیست که از ذوق دم زند

جان سجده می کند که خدایا مبارکست

هر دل که با هوای تو امشب شود حریف ...

مولانا
 
۷

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰۷

 

... در فراق لب چون شکر او تلخ شدیم

زان شکرهای خدایانه شکرریز کنید

هندوی شب سر زلفین ببرد ز طمع ...

مولانا
 
۸

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۶۲

 

... ز فرق سر بنده تا پا چه می شد

خدایا تو دانی که بر ما چه آمد

خدایا تو دانی که ما را چه می شد

ز ریحان و گل ها که روید ز دل ها ...

مولانا
 
۹

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۳۸

 

... منم بیمار و دل بیمار دیگر

خدایا هر دو را تیمار کردی

ولیکن ماند آن تیمار دیگر ...

مولانا
 
۱۰

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۴۵

 

... بنه نامم غلام دردنوشان

نمی خواهم خدایا نام دیگر

مولانا
 
۱۱

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۶۵

 

... هست منزل های خوش مر روح را از مذهبش

ای خدایا روح را بر مذهبش پاینده دار

طفل جان در مکتبش استاد استادان شدست ...

... لشکر دین را ز شاهم شمس تبریزی ضیاست

ای خدایا تا ابد بر موکبش پاینده دار

مولانا
 
۱۲

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۰۰

 

... وین غزل ها چون زبور مستطر

ای خدایا پر این مرغان مریز

چون به داوودند از جان یارگر

ای خدایا دست بر لب می نهم

تا نگویم زان چه گشتم مستتر

مولانا
 
۱۳

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۳۷

 

... چه سازم من که من در ره چنان مستم که لاتسأل

خدایا دست مست خود بگیر ار نی در این مقصد

ز مستی آن کند با خود که در مستی کند منبل ...

مولانا
 
۱۴

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۹۱

 

... آن سوی که در ساعت دشوار دل خلق

آید که خدایا همه محتاج و مریدیم

هر دانه که چیدیم هله دام بلا بود ...

مولانا
 
۱۵

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۰۵

 

... ده تو نه بود از ده یکی کم

خدایا نوبتی مست بفرست

که ما از می دهل کردیم اشکم ...

مولانا
 
۱۶

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۹۸

 

... که نشناسی تو سارانشان ز پایین

خدایا دررسان جان را به جان ها

بدان راهی که رفتند آل یاسین ...

مولانا
 
۱۷

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۹۹

 

... وگر نی جان از این بیچاره بستان

همه شب دوش می گفتم خدایا

که داد من از آن خون خواره بستان ...

مولانا
 
۱۸

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۵۲

 

... لقمه ای اندر دهان و دیگری در آستین

این حد خوبی نباشد ای خدایا چیست این

هیچ سروی این ندارد خوش قد و بالا است این ...

مولانا
 
۱۹

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۷۱

 

... ور فروآید به جز خرگاه تو من از خدا

من فنای محض خواهم ای خدایا یار من

دوش دیدم کز هوس صد تخم مار اندر رگی ...

مولانا
 
۲۰

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۱۹

 

... عجب گردد دل و رایش ز بی باکی ببخشایش

خدایا مهر افزایش محالی را بساز امکان

اتیناکم اتیناکم فاحیونا بلقیاکم ...

مولانا
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode