گنجور

 
۱

رودکی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۳

 

در عشق چو رودکی شدم سیر از جان

از گریه خونین مژه ام شد مرجان

القصه که از بیم عذاب هجران ...

رودکی
 
۲

رودکی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۷

 

ای ناله پیر خانقاه از غم تو

وی گریه طفل بی گناه از غم تو

افغان خروس صبح گاه از غم تو ...

رودکی
 
۳

رودکی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۱

 

... بر هر رگ جان صد آرزو ماند گره

امید ز گریه بود افسوس افسوس

کان هم شب وصل در گلو ماند گره

رودکی
 
۴

رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۸۴

 

... عجب آید مرا ز کرده خویش

کز در گریه ام همی خندم

رودکی
 
۵

فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۲۰

 

... نهاده بر خود سر هر سه شاه

پر از خون دل و پر ز گریه دو روی

چنین تا زمانه سرآمد بروی ...

فردوسی
 
۶

فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۳۸

 

... چنان نیک دل شد از او شهریار

که از گریه مژگانش آمد به بار

چنان بد ز بس خستگی گستهم ...

فردوسی
 
۷

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۱۹ - در مدح امیر نصر بن ناصر الدین سبکتگین

 

... مایۀ فضلها در آن مخبر

جود او چیست ابر بی گریه است

علم او چیست بحر بی معبر ...

عنصری
 
۸

ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۱۱۱

 

شب آمد و باز رفتم اندر غم دوست

هم بر سر گریه ای که چشمم را خوست

از خون دلم هر مژه ای پنداری ...

ابوسعید ابوالخیر
 
۹

ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۲۵۶

 

... باران به علی مرتضایت سوگند

افتاده به گریه خلق بس کن بس کن

دریا به شهید کربلایت سوگند

ابوسعید ابوالخیر
 
۱۰

ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۴۸۹

 

... می خندم و هر زمان فرو می گریم

چون هیچ کس از گریه من آگه نیست

خوش خوش بمیان جان فرو می گریم

ابوسعید ابوالخیر
 
۱۱

ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۵۱۳

 

دارم گله از درد نه چندان چندان

با گریه توان گفت نه خندان خندان

در و گهرم جمله بتاراج برفت ...

ابوسعید ابوالخیر
 
۱۲

ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۵۴۲

 

ای شمع چو ابر گریه و زاری کن

وی آه جگر سوز سپه داری کن ...

ابوسعید ابوالخیر
 
۱۳

ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۵۸۲

 

ای ناله پیر خانقاه از غم تو

وی گریه طفل بی گناه از غم تو

افغان خروس صبح گاه از غم تو ...

ابوسعید ابوالخیر
 
۱۴

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۳ - در مدح عضدالدوله امیر یوسف سپهسالار گوید

 

... کامهایی ز درد کردی خشک

چشمهایی ز گریه کردی تر

جاه من بردی ای امیر به ابر ...

فرخی سیستانی
 
۱۵

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲۳

 

... بمیرد چون بگرید سیر تا هشیار پندارد

که چیزی جز که گریه نیست ترکیب تن و جانش

مگر تخت سلیمان است کز دریا سحرگاهان ...

ناصرخسرو
 
۱۶

ناصرخسرو » جامع الحکمتین » بخش ۹ - اندر هیئت و خاصه و رسم و حد

 

... و گروهی از فلاسفه گفته اند که مردم ابداعی یک جفت بیش بوده است و با بداع مقرند و هر عاقلی بداند که چون این فرزند که مادر و پدر دارد و فرزند ندارد آخر زایش است آن جفت که اول مردم درین عالم باشند که فرزند دارند ومادرو پدر ندارند بخلاف این فرزند باز پسین که مر اورا ستپس مر آن جفت ا بداعی صورت ابداعی بوده است و ابداع از حال نگردد بدین سبب صورتها همه همان است و مر آن جفت ابداعی را انبذقلس الحکیم انسان کلی گفتست باقی و ا بدی و چو این اشخاص تولیدند هییتها دیگر آمده است و هم بدین سبب اشخاص مردم کمتر و بیشتر همی شود و نوع هرگز کم و بیش نشود و دیگر حجت ها بر اختلاف هییتها و سبب ایجاب آن از اختلاف مادتها و مکانها و زمانهاء کلی و جزوی پیش ازین گفته ایم آنرا بتکرار نگوییم تا کتاب دراز نشود

اما خاصه نامیست از پنج نام که اندر صناعت منطق رونده ا ست اعنی جنس و نوع و فصل و خاصه و عرض معنی خاصه چیزیست که بدان چیز نوعی از دیگر انواع جنس خویش جدا شود کآن چیز مر آن نوع را خاصه باشد و خاصه بر دو روی باشد یکی آن باشد که اندر نوع باشد بجملگی و بهر وقتی چنانک خنده مردم را خاصه است از جملگی حیوان و همه مردم را هست و بهر وقتی هست و دیگر آنست که اندر جملگی نوع مردم هست و لیکن بهر وقتی نیست و آن سپید شدن موی است که مردم را خاصه ا ست و لیکن جز بوقت پیری نیست وسیم خاصه یی نیز هست مردم را ولیکن آن خاصه اندر همه مردم نیست چو گریه چشمی که این مردم راست خاصه ولیکن چو همه مردم را نیست این را منطقیان ار اعراض لازم نهادنداز خاصه یی که مردم را هست ولیکن دیگر حیوان را با او اندر آن شرکت است بدو پای رفتن است که مرغ نیز بدو پای رود

و اما رسم لفظی کوتاه باشد که گفته شود بر چیزی کآن لفظ مر آن چیز را از دیگر چیزی جدا کند و آن لفط دلیل باشد بر ذات آن چیز بعرض و رسم را از جنس چیز گیرند وز خاصه او چنانک گوییم رسم مردم آنست که او زنده خندنده است یا زنده گرینده چشم پس زنده رسم او باشد گرفته از جنس او کآن حیوان است و خندیدن آنست که مردم را خاصه است و این رسم باشد مردم را و رسم بحد نزدیکست مگر آنکه رسم را خاصیت آنست که بوهم او را برشاید گرفتن بی آنک آن چیز که رسم مر او را باشد برخیزد چنانک گریه چشمی را بوهم بر توان گرفتن از مردم بی آنک مردم برخیزد فرق اینست میان رسم و حد

و اما حد قولی است که گفته شود بر چیزی چنانک مر آن چیز را آن حد گرد بگیرد تا نه چیزی اندر او بیفزاید و نه چیزی از وی بیرون شود بر آن مثال که زمینی را از دیگر زمینها بحد جدا کنند و مر حد را منطقیان حد نهایت نهاده اند بدانچ گفتند حد هر چیزی قولی است محدود کنند بر شناخت چیزها بحقیقت و گفتند که حد قولی است که بر چیزی گفته شود که از افزونی آن محدود نقصان کند و اگر از آن قول چیزی نقصان کرده شود آن نقصان بر آن محدود بیفزاید و مثال این چنان باشد که حد مردم آنست که گوییم زنده ایست سخن گوی میرنده اکنون اگر برین حد چیزی بیفزاییم چنانک گوییم مردم زنده ایست میرنده نویسنده برین که اندر مردم نویسنده را بیفزودیم بسیاری از مردم کم شود از بهر آنک مر نا نویسندگان را بدین سخن از حد مردمی بیرون کرده باشیم پس اگر ازین حد منطقی که مردم راست چیزی کم کنیم و گوییم مردم زنده ایست میرنده مر همه حیوانات را از ستور و مرغ و جز آن مردم گفته باشیم چون سخنگوی از حد او کم بکنیم ...

ناصرخسرو
 
۱۷

خواجه عبدالله انصاری » مناجات نامه » مناجات شمارهٔ ۱

 

یارب دل پاک و جان آگاهم ده

آه شب و گریه سحرگاهم ده

در راه خود اول ز خودم بیخود کن ...

خواجه عبدالله انصاری
 
۱۸

خواجه عبدالله انصاری » مناجات نامه » مناجات شمارهٔ ۲۰۷

 

الهی نصیب این بیچاره از این کار همه درد است مبارک باد که مرا این همه درد در خورد است بیچاره آن کس از این درد فرد است حقا که هر کس بدین درد ننازد نا جوانمرد است

من گریه به خنده در همی پیوندم

پنهان گریم به آشکارا خندم ...

خواجه عبدالله انصاری
 
۱۹

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۳۷

 

... می کن نظری بسوی ما هم

تا در پس گریه هست خنده

تا در پی شادیست ماتم ...

ازرقی هروی
 
۲۰

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۳۳ - رزم سوم گرشاسب با خسرو هندوان

 

... دلیری چنان کشته شد بر گزاف

از ایرانیان گریه برخاست پاک

دویدند و برداشتندش ز خاک ...

اسدی توسی
 
 
۱
۲
۳
۲۳۶
sunny dark_mode