گنجور

 
۱

کسایی » دیوان اشعار » سوگنامه

 

... کز پای تا به تارک مجروح شد مفاجا

بیچاره شهربانو مصقول کرده زانو

بیجاده گشته لؤلؤ بر درد ناشکیبا ...

کسایی
 
۲

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۴۲

 

... تا لاله چون حسین علی غرفه شد بخون

گل همچو شهربانو بدریده پیرهن

در زنگبار پیرزنی چون کند خضاب ...

ازرقی هروی
 
۳

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۸ - آغاز داستان ویس و رامین

 

... شکاری دیده شان شیر شکاری

نکوتر بود و خوشتر شهربانو

به چشم و لب روان را درد و دارو ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۴

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۰ - گفتاراندر زادن ویس از مادر

 

... گل صدبرگ و نسرین آمدش بر

به پیری بارور شد شهربانو

تو گفتی در صدف افتاد لؤلو ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۵

عنصرالمعالی » قابوس‌نامه » باب بیست و هفتم: اندر فرزند پروردن و آیین آن

 

... فصل اگر فرزند دختر باشد او را به دایگان مستوره و نیکوپرور بسپار و چون بزرگ شود به معلمه ده تا نماز و روزه و آنچه شرط شریعت آنست از فرایض بیاموزد و لیکن دبیر ی میآموزش و چون بزرگ شد هر چه زودتر جهد کن که به شوهرش دهی که دختر نابوده به و چون بود به شوی یا به گور اما تا در خانه تو باشد مادام بر وی به رحمت باش که دخترکان اسیر پدر و مادر باشند اما پسر را اگر پدر نباشد به طلب کار خویش تواند رفت و خویشتن را تواند داشت از هر روی که باشد و دختر بیچاره بود آنچه داری اول در برگ دختر کن و شغل وی را بساز و او را در گردن کسی کن تا از غم وی برهی اما دختر دوشیزه باشد طلب داماد دوشیزه تا زن دل در شوی ببندد و شوی نیز در زن داشتن بکوشد و از جانبین سازگاری باشد

حکایت چنان شنیدم که شهربانو دختری بود خرد شهربانو را اسیر بردند از عجم به عرب امیرالمؤمنین عمر رضی الله عنه فرا رسید فرمود که وی را بفروشند چون وی را در بیع بردند امیرالمؤمنین علی رضی الله عنه فراز رسید و این خبر بداد از رسول صلی الله علیه و سلم لیس البیع {علی} ابناء الملوک چون خبر بداد بیع از شهربانو برخاست و او را به خانه سلمان فارسی بنشاندند تا به شوی دهند چون حکایت شوی بر وی عرضه کردند شهربانو گفت تا من شوی را نبینم به زن او نباشم وی را بر منظره ای بنشاندند و سادات عرب را و یمن را بر وی بگذارنیدند تا آنکس که او را اختیار افتد به زن او باشد و سلمان پیش او بنشست و آن قوم را تعریف می کرد که این فلان ست و آن بهمان ست و او هر کس را نقص می کرد تا عمر بگذشت شهربانو گفت این کیست سلمان گفت عمر ست شهربانو گفت مردی بزرگ ست اما پیرست چون علی بگذشت شهربانو گفت این کیست سلمان گفت علی است رضی الله عنه شهربانو گفت مردی بزرگوارست و لیکن فردا من اندر آن جهان بر روی فاطمه زهرا نتوانم نگریست و شرم دارم و از این جهت نخواهم چون حسن بن علی بگذشت چون حال او را دانست گفت لایق من است ولی بسیار نکاح است نخواهم چون حسین بن علی رضی الله عنه بگذشت او بپرسید و بدانست و گفت او در خور منست شوهر من او باید که بود دختر دوشیزه را شوی دوشیزه باید که بود من شوی نکرده ام و او زن نکرده است

و اما داماد نیکو روی گزین و دختر به مرد زشت رو ی مده که دختر دل بر شوی زشت روی ننهد ترا و شوهر را بدنامی آید باید که داماد خوب روی و پاک دین و با صلاح و با کدخدایی بود نفقات دختر خویش دانی که از کجا و از چه حاصل می کند اما باید که داماد تو از تو فروتر بود هم به نعمت و هم به حشمت تا وی به تو فخر کند و نه تو به وی تا دختر در راحت زید چون چنین است اندکی گفتم از وی بیشتر چیزی طلب مکن دختر فروش مباش که داماد خود مروت خویش بنگذارد و مردمی به جایی می رود تو آنچه داری بذل کن و دختر در گردن وی بند و برهان خود را ازین محنت عظیم و دوست را همین پند ده و الله اعلم

عنصرالمعالی
 
۷

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۷ - در فقر و گوشه نشینی و گله از سفر

 

... نالش بکر خاطرم ز قضاست

گله شهربانو از عمر است

سایه من خبر ندارد از آنک ...

خاقانی
 
۸

خاقانی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۳ - در مدح سلطان مظفر الدین قزل ارسلان

 

... شاهنشه شه نشان گشاید

یعنی که نقاب شهربانو

فاروق عجم ستان گشاید ...

خاقانی
 
۹

نیر تبریزی » آتشکدهٔ نیر (اشعار عاشورایی) » بخش ۲۸ - رفتن ذو الجناح به خیمه گاه و قصّه حضرت شهربانو

 

... گو چه آمد ماه کنعان را به سر

شهربانو دختر شه یزدجرد

پیش خواند او را چنان کش شه سپرد ...

... ذره را نبود گریز از آفتاب

شهربانو یار من رو بر متاب

هر کجا پویی عیان بینی رخم ...

نیر تبریزی
 
۱۰

ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل سوم - سوگواری‌ها » شمارهٔ ۲۶ - داستان غم فزا

 

... دست غم بر سر زد و بی هوش شد

شهربانو با دو چشم اشکبار

در حرم بنشسته با حال فگار ...

... که مرا آمد زمان ارتحال

کرد زینب شهربانو را صدا

کی عروس مادرم خیرالنسا ...

... تو رها گشتی من افتادم به بند

شهربانو با دو چشم اشکبار

گفت ای بی بی مرا معذور دار ...

ترکی شیرازی
 
۱۱

الهامی کرمانشاهی » شاهدنامه (چهار خیابان باغ فردوس) » خیابان سوم » بخش ۲۷ - بی تابی شهربانو در خدمت امام و تسلی دادن حضرت او را

 

بیامد در آن لحظه با اشک وآه

نوان شهربانو به نزدیک شاه

بیازید بر دامن شاه چنگ ...

الهامی کرمانشاهی
 
 
sunny dark_mode