گنجور

 
۱

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷۵

 

... نو گشته کهن شود علی حال

ور نیست مگر که کوه شروین

آن کودک همچو انگبین شد ...

ناصرخسرو
 
۲

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۱ - آگاه شدن شاه موبد از کار ویس و رامین

 

... رفیدا یار موبد بود و رامین

چو ارغش یار ویرو بود و شروین

دگر آزادگان و نامداران ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۳

عنصرالمعالی » قابوس‌نامه » بسم الله الرحمن الرحیم

 

... اما بعد چنین گوید جمع کننده این کتاب امیر عنصرالمعالی کیکاووس بن اسکندر ابن قابوس بن وشمه گیر بن زیار مولی امیرالمؤمنین با فرزند خویش گیلانشاه که بدان ای پسر که من پیر شدم و پیری و ضعیفی بر من چیره شد و منشور عزل زندگانی از موی خویش بر روی خویش کتابتی می بینم که آن کتابت را دست چاره جویی از من کشف نتواند کرد پس ای پسر چون من نام خویش در دایره گذشتگان دیدم مصلحت {چنان دیدم} که پیش از آنکه نامه عزل به من رسد نامه ای اندر نکوهش روزگار و سازش کار و بیش بهرگی جستن از نیک نامی یاد کنم و ترا از آن بهره مند کنم بر موجب مهر پدری تا پیش از آنکه دست زمانه ترا نرم کند خود به چشم عقل اندر سخن من نگری و فزونی یابی و نیک نامی هر دو جهان حاصل کنی و مبادا که دل تو از کاربندی این کتاب بازماند آنگاه از من آنچه شرط مهر پدری است آمده باشد اگر تو از گفتار من بهره نیک نجویی چون بندگان دیگر باشند بشنودن و کار بستن نیک به غنیمت دارند و اگر چه سرشت روزگار بر آن جمله آمد که هیچ فرزند پند پدر خویش را کار نبندد که آتشی در باطن جوانان است که از روی غفلت پنداشت خویش ایشان را بر آن دارد که دانش خویش برتر از دانش پیران دانند اگر چه مرا این معلوم بود مهر و شفقت پدری مرا یله نکرد که خاموش باشم پس آنچه از موجب طبع خویش یافتم در هر بابی سخنی چند جمع کردم و آنچه شایسته و مختصر تر بود اندرین نامه نوشتم اگر از تو کاربستن خیزد خود پسند آمد و الا آنچه شرط پدری بود کرده باشم که گفته اند که بر گوینده بیش از گفتار نیست چون شنونده خریدار نیست جای آزار نیست

بدان ای پسر که سرشت مردم چنان آمد که تکاپو ی کنند تا اندر دنیا آنچه نصیب او آمده باشد به گرامی ترین خویش بگذارند اکنون نصیب من ازین جهان این سخن آمد و گرامی ترین من تویی چون ساز رحیل کردم آنچه نصیب من آمده بود پیش تو فرستادم تا تو خودکام نباشی و از ناشایست پرهیز کنی و چنان زندگانی کنی که سزاوار تخمه پاک توست و بدان ای پسر که ترا تخمه و نبیره بزرگ است و شریف از هر دو جانب کریم الطرفین و پیوسته ملوک جهانی جدت شمس المعالی قابوس بن وشمه گیر و نبیره ات خاندان ملوک گیلان است از فرزندان کیخسرو و ابوالمؤید بلخی خود کار او و شرح او در شاهنامه گفته است ملوک گیلان به جدان ترا زو یادگار آمد و جده تو مادرم ملک زاده مرزبان بن رستم بن شروین دخت بود که مصنف کتاب مرزبان نامه بود و سیزدهم پدرش کیوس بن قباد بود برادر نوشروان ملک عادل و مادر تو فرزند ملک غازی سلطان محمود ناصرالدین بود و جده من فرزند فیروزان ملک دیلمان بود

پس ای پسر هشیار باش و قیمت برادر خویش بشناس و از کم بودگان مباش هر چند که من نشان خوبی و روزبهی می بینم اندر تو یکی گفتار بر شر{ط} تکرار واجب است و آگاه باش ای پسر که روز رفتن من نزدیک ست و آمدن تو نیز بر اثر من زود باشد که تا امروز که درین سرای سپنجی باید که بر کار باشی و پرورشی که سرای جاودانی را شاید حاصل کنی که سرای جاودانی برتر از سرای سپنجی است و زاد او ازین سرای باید جست که این جهان چون کشتزار ی ست آنچه درو کاری دروی از بد و نیک همان بدروی و دروده خویش کس در کشت زار نخورد و آبادانی سرای فانی از سرای باقی ست و نیک مرد ان درین سرای همت شیران دارند و بد مردان فعل سگان و سگ هم آنجا که نخجیر کرد بخورد و شیر چون نخجیر صید کرد جای دیگر خورد و نخجیرگاه این سرای سپنجی است و نخجیر تو نیکی کردن پس نخجیر اینجا کن تا وقت خوردن در سرای باقی آسان بود که طریق آن سرای با بندگان طاعت خدا است عزوجل و ماننده آن کس که راه خدا جوید و طاعت خدای تعالی چون آتشی است که هر چند نکویش برافروزی برتری و فزونی جوید و مانند این کسی است که از راه خدای دور بود چون آبی بود که تا هر چند بالاش دهی فروتری جوید و نگونی پس ای عزیز من بر خویشتن واجب دان شناختن راه خدای تبارک و تعالی جل و جلاله و عم نواله و عظم شأنه و شروع کردن در راه حق جل و علا از سر اهتمام و حضور تمام چناچه مجتهدان مردانه و سالکان فرزانه درین راه قدم از سر ساخته اند بلکه از سر سر برخاسته و از خود فانی شده و پشت پا و پشت دست بر عالم فانی و باقی زده و در عالم سر و وحدت طالب و جویای واحد احد گشته و در آن پیدا ناپیدا حریق و غریق شده و از سر طوع و رغبت جان ایثار کرده زهی سعادت آن نیک بخت بنده ای که وی را این دولت دست دهد و به خلعت و تشریف شریف این درجه و مقام مستسعد و سرافراز گردد صمدا و معبودا جمیع مؤمنین و مؤمنات و مسلمین و مسلمات را توفیق راه راست کرامت فرمای و اگر بیچاره عاصی یی که از سر غفلت و جهالت زمام اختیار از دست وی بیرون رفته و قدمی چند بغیر اختیار به متابعت شیطان و هوا ء نفس اماره بی راه نهاده و از جاده شریعت و طریقت محمدی صلی الله علیه و علی آله و اصحابه اجمعین الطیبین الطاهرین بیرون افتاده از راه کرم و لطف بی چون آن بنده بیچاره ضعیف را از ضلالت و گمراهی و قید شیطان مردود لعین خلاصی بخش بخیر یا اکرم الاکرمین و یا ارحم الراحمین و پس بدان ای پسر که این نصیحت نامه و این کتاب مبارک شریف را بر چهل و چهار باب نهادم امید که بر مصنف و خواننده و نویسنده و شنونده مبارک و میمون افتد انشاءالله و تعالی وحده العزیز ...

عنصرالمعالی
 
۴

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸۴ - مطلع سوم

 

... ضامن ارزاق من اوست مبادا که من

منت شروین برم و انده شروان او

ملک قناعت مراست پیش چنین تخت و تاج ...

خاقانی
 
۵

سعدالدین وراوینی » مرزبان‌نامه » باب اول » بخش ۱ - در تعریف کتاب و ذکر واضع و بیان اسباب وضع مرزبان‌نامه

 

چنین بباید دانست که این کتاب مرزبان نامه منسوبست بواضع کتاب مرزبان بن شروین و شروین از فرزندزادگان کیوس بود برادر ملک عادل انوشروان بر ملک طبرستان پادشاه بود پنج پسر داشت همه بر جاحت عقل ورزانت رای و اهلیت ملک داری و استعداد شهریاری آراسته چون شروین در گذشت بیعت ملک بر پسر مهترین کردند و دیگر برادران کمر انقیاد او بستند پس از مدتی دواعی حسد در میانه پدید آمد و مستدعی طلب ملک شدند مرزبان بحکم آنک از همه برادران بفضیلت فضل منفرد بود از حطام دنیاوی فطام یافته و همت بر کسب سعادت باقی گماشته اندیشه کرد که مگر در خیال شاه بگذرد که او نیز در مشرع مخالفت برادران خوضی می پیوندد نخواست که غبار این تهمت بر دامن معاملت او نشیند در آیینه رای خویش نگاه کرد روی صواب چنان دید که زمام حرکت بصوب مقصدی معین برتابد و از خطه مملکت خود را بگوشه بیرون افکند و آنجا مسکن سازد تا مورد صفاء برادران ازو شوریده نگردد و معاقد الفت واهی نشود و وهنی بقواعد اخوت راه نیابد جمعی از اکابر و اشراف ملک که برین حال وقوف و اشراف داشتند ازو التماس کردند که چون رفتن تو از اینجا محقق شد کتابی بساز مشتمل بر لطایف حکمت و فواید فطنت که در معاش دنیا و معاد آخرت آنرا دستور حال خویش داریم و از خواندن و کار بستن آن بتحصیل سعادتین و فوز نجات دارین توسل توان کرد و آثار فضایل ذات و محاسن صفات تو بواسطه آن بر صفحات ایام باقی ماند و از زواجر وعظ و پند کلمه چند بسمع شاد رسان که روش روزگار او را تذکره باشد ملک زاده این سخن اصغا کرد و امضاء عزیمت بتقدیم ملتمسات ایشان بر اذن و فرمان شاه موقوف گردانید و از موقف تردد برخاست و بخدمت شاه رفت و آنچ در ضمیر دل داشت از رفتن بجای دیگر و ساختن کتاب و فصلی نصیحت آمیز گفتن جمله را بر سبیل استجازت در خدمت شاه تقریر کرد شاه در جواب او مترددوار توقفی کرد و چون او غایب گشت وزیر حاضر آمد با او از راه استشارت گفت که در اجازت ما این معانی را که برادرم همت و نهمت بر آن مقصور گردانیده است چه می بینی وزیر گفت دستوری دادن تا از اینجا بجایی دیگر رود نتیجه رای راستست و قضیه فکرت صایب چه عدویی از اعداء ملک کم گشته باشد و خاری از پای دولت بیرون شده و بدانک مراد او از ساختن کتاب آنست که سیر پادشاهی ترا بتقبیح در پرده تعریض فرا نماید و در آفاق عالم بر افواه خلق سمر گرداند و آنچ میخواهد که ترا نصیحتی کند مرتبه خویش در دانش ورای مرتبه تو می نهد اما نه چنانست که او با خود قرار میدهد و از حیلت کمالی که می نماید عاطلست و اندیشه او سراسر باطل لیکن شاه بفرماید که آنچ گوید بحضور من گوید تا در فصول آن نصیحت فضول طبع و فضیحت و نقصان او بر شاه اظهار کنم و سرپوش از روی کار او برگیرم تا شاه بداند که از دانشوران کدام پایه دارد و از هنری که صلصله صلف آن در جهان می افکند چه مایه یافتست

طباعک فالزمها و خل التکلفا ...

سعدالدین وراوینی
 
۶

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۸۴ - از زندان شاه

 

... زنده بدو نام های فرخ اجداد

قارن و گشتسب شاه و سورن و شروین

نفس عصامیش برنشاند به مسند ...

ملک‌الشعرا بهار
 
 
sunny dark_mode