امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳
... شبها که بغلتد بسر کوی تو شاهی
خار و خسکش بستر سنجاب نماید
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۳۹ - داستان دختر بازغه نام از نسل عاد که به مال و جمال نظیر خود نداشت و غایبانه عاشق جمال یوسف شد و در آن آیینه جمال حقیقت دید و از مجاز به حقیقت رسید
... ز گلخن دامن خاکستر آورد
به خلوت بستر سنجاب گسترد
ز خارا زیر سر بنهاد بالش ...
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۲
... خفته بودم بر خس و خار درت ز اوراق گل
باد صبحم خارها در بستر سنجاب ریخت
بود پر جام دل جامی ز جلاب طرب ...
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۷
... هر که در کوی تو پهلو به سر خار نهد
راحت از بستر سنجاب نبیند هرگز
دود من گر شب ازینسان ره روزن بندد ...
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱
... چون زیم ناخوش به وی حالی که او با من خوش است
عاشقان را بستر سنجاب لایق کی بود
مردم دیوانه را خاکستر گلخن خوش است ...
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۱
... پهلو بدم تیغ نه ار بر سر کاری
مرد هنر از بستر سنجاب نخیزد
خون خوردنم از عشق بگویید بزاهد ...
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۳
... پهلو نهاده ایم بشمشیر آبدار
وز دل غبار بستر سنجاب شسته ایم
انگشت خاکرا بلب تشنه سوده ایم ...
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۳
... من دل ز توده ته گلخن نمی کنم
جایم اگر به بستر سنجاب می دهند
مهر آزماست زهر وفا محتشم از آن ...
وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸
... دود از جان من سوخته خرمن برخاست
وحشی سوخته را بستر سنجاب نمود
هر سحرگه که ز خاکستر گلشن برخاست
وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸
... پهلوی من و تکیه خاکستر گلخن
دیوانه سر بستر سنجاب ندارد
سیل مژه ترسم که تن از پای در آرد ...
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۶
... لطف خلقش عیب محتاجان بپوشد غم مخور
بوریای فقر گردد بستر سنجاب ازو
نعره یا حی مزن برگ صبوحی ساز ده ...
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۰
تا شوی هم انس آگاهی اطلاق خواب ده
ترک بالین حریر و بستر سنجاب ده
نقش هر پندار پیش آید به می از دل بشوی ...
عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۱
... ببین کز نشتر مژگان او بختم چه پیش آرد
که موی بستر سنجاب نیش می گردد
به نوعی دیده ام از گریه بسیار نازک شد ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۶
نیست اندیشه ای از زخم زبان سرکش را
خار و خس بستر سنجاب بود آتش را
بهره از عمر بود تیره روانان را بیش ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۰
... گره آبله پایان که گشاید دیگر
خار و خس بستر سنجاب شد از گریه ما
پیش روشن گهران دیدن همچشم بلاست ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۴۲
... رعشه باد خزان دستی بر این گلشن نداشت
خار صحرا زیر پایش بستر سنجاب بود
در بساط خویش تا مجنون ما سوزن نداشت ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۳۱
... پیش ازین بر روی خاک تیره آرامم نبود
این زمان بر بستر سنجاب خوابم می برد
غفلت من از شتاب زندگی خواهد فزود ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۳۳
... مده دامان اکسیر قناعت را ز کف صایب
که خاکستر به قانع بستر سنجاب می گردد
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۲۴
... شود از خوابگاه نرم افزون پرده غفلت
مرا افزون زسرما بستر سنجاب می سوزد
زبان در کام کش در حلقه روشندلان صایب ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۰۳
... پهلو ز بوریای قناعت تهی مکن
برق از سحاب بستر سنجاب می جهد
بازآکز انتظار تو هر شب هزار بار ...