گنجور

 
هجویری

و خلاف کرده‌اند مشایخ این قصّه -رَحِمَهُمُ اللّه- اندر فقر و غنا تا کدام فاضل‌ترند اندر صفات خلق؛ از آن‌چه خداوند تعالی غنی بر حقیقت است و کمال اندر جملهٔ اوصاف وی است، جَلَّ جلالُه. یحیی بن معاذ الرّازی و احمد ابن ابی الحواری و حارث المحاسبی و ابوالعبّاس عطا و رُوَیم و ابوالحسن بن سمعون، و از متأخّران، شیخ المشایخ ابوسعید فضل اللّه بن محمّد المیهنی -رحمة اللّه علیهم اجمعین- بر آن‌ اند که: «غنا فاضل‌تر که فقر» و دلیل آرند که: «غنا صفت حق تعالی است و فقر بر وی روا نیست. پس اندر دوستی، صفتی که مشترک باشد میان بنده و خداوند تعالی، تمام تر بود از آن صفت که بر وی -تعالی و تَقَّدَس- روا نباشد.»

گوییم: این شرکت اندر اسم است نه در معنی؛ که شرکت معنی را مماثلت باید. چون صفات وی قدیم است و از آن خلق محدث، این دلیل باطل بود.

و من همی‌گویم که علی بن عثمان الجلابی‌‌ ام -وفَّقَنی اللّهُ بالخَیر- که: غنا مر حق را نامی است بسزا و خلق مستحقّ این نام نباشد و فقر مر خلق را نامی است بسزا و بر حق آن نام روا نباشد و آن که به مَجاز مر کسی را غنی خوانند، نه چنان بود که غنی بر حقیقت بود و نیز دلیل واضح‌ترین آن که غنای ما به وجود اسباب بود و ما مُسبَّب باشیم اندر حال قبول اسباب و وی مُسبِّبُ الأسباب است و غنای وی را سبب نیست. پس شرکت اندر این صفت باطل بود و نیز چون اندر عین، شرکت روا نیست، کس را با وی اندر صفت هم روا نباشد و چون اندر صفت روا نبود، اندر اسم هم روا نبود. ماند این‌جا تسمیه و تسمیه نشانی است میان خلق و آن را حدّی. پس غنا مر خدای تعالی را آن است که وی را به هیچ کس و هیچ چیز نیاز نیست و هر چه خواهد، کند. مرادش را دافعی نی و قدرتش را مانعی نی و بر قلب اعیان و آفرینش ضدَّین توانا و همیشه بدین صفت بود و باشد. و غنای خلق، منال معیشتی و یا وجود مسرّتی یا رَستن از آفتی و یا آرام به مشاهدتی، و این جمله مُحدَث و متغیّر بود و مایهٔ طلب و تحسُّر و موضع عجز و تذلُّل. پس این اسم بنده را مَجاز بود و حق را -تعالی- حقیقت؛ لقوله تعالی: «یا أیّها النّاسُ أنْتُمُ الْفُقَراءُ إلی اللّهِ (۱۵/فاطر)»، و نیز گفت: «واللّهُ الغَنیُّ وَ أنْتُمُ الْفُقَراءُ (۳۸/محمد).»

و نیز گروهی از عوام گویند: «توانگر را فضل نهیم بر درویش؛ ازیرا چه خداوند تعالی او را اندر دو جهان سعید آفریده است و منّت به توانگری بر وی نهاده.»، و آن گروه این‌جا غنا کثرت دنیا و یافتن کام و راندن شهوت خواهند و بر این دلیل کنند که: «بر غنا شکر فرمود و اندر فقر صبر. پس صبر اندر بلا بود و شکر اندر نَعماء و به‌حقیقت نَعماء فاضل تر از بلا بود.»

گوییم: بر نعمت شکر فرمود و شکر را علّت زیادت نعمت گردانید و بر فقر صبر فرمود و صبر را علّت زیادت قربت گردانید؛ لقوله تعالی: «لَئِن شَکَرْتُم لَأزیدَنَّکُم (۷/ابراهیم)»، و نیز گفت: «إنَّ اللّهَ مَعَ الصّابرینَ(۱۵۳/البقره).» هر که اندر نعمتی که اصل آن غفلت است شکر کند، غفلتش بر غفلت زیادت کنیم و هر که اندر فقری که اصل آن بَلیَّت است، صبر کند، قربتش بر قربت زیادت کنیم.

اما غنایی که مشایخ مر آن را فضل نهند بر فقر، مرادشان نه آن بود که عوام مر آن را غنا خوانند؛ که این غنا، یافتِ نِعَم بود و آن، یافتِ مُنعِم، پس یافتِ وصلت چیزی دیگر بود و یافتِ غفلت چیزی دیگر.

شیخ بوسعید رحمة اللّه علیه گوید: «الفَقْرُ هُوَ الغِنی بِاللّهِ.» و مراد از این، کشف ابدی باشد به مشاهده حق. گوییم: مکاشف ممکن الحجاب باشد. پس اگر این صاحب مشاهدت را محجوب گرداند از مشاهدت، محتاج آن گردد، یا نه؟ اگر گوید: «نگردد»، محال باشد؛ و اگر گوید: «گردد»، گوییم: چون احتیاج آمد اسم غنا ساقط شد و نیز غنا به خداوند قائم الصفة و ثابت المراد باشد، و به اقامت مراد و اثبات اوصاف آدمیت غنا درست نیاید؛ که عین این خود مر غنا را قابل نیست؛ از آن‌چه وجود بشریت عین نیاز باشد و علامت حدث عین احتیاج. پس باقی الصفة غنی باشد و فانی الصفة مر هیچ اسم را شایسته نباشد. پس «الغَنیُّ مَنْ أغْناهُ اللّهُ»؛ از آن‌چه غنی باللّه فاعل بود و أَغْناهُ اللّه مفعول و فاعل به خود قائم بود و مفعول به فاعل قائم بود. پس اقامت به خود، صفت بشریت بود و اقامت به حق، محو صفت.

و من که علی بن عثمان الجلابی‌‌ ام -وَفَّقَني اللّه- چنین گویم که: چون درست شد که غنای بر حقیقت بر بقای صفت درست نیاید؛ که بقای صفت، محلّ علّت بود به دلایل مذکور و موجب آفت، و فنای صفت خود غنا نباشد؛ ازیرا که هر چه به خود باقی نباشد، آن را نامی ننهند، پس غنا را فنا صفت بود و چون صفت فانی شد، محلّ اسم ساقط گشت، بر این کس نه اسم فقر افتد و نه اسم غنا.

و باز جملهٔ مشایخ و بیشتری از عوام فضل نهند فقر را بر غنا؛ از آن که کتاب و سنت به فضل آن ناطق است و بیشتری از امت بر آن مجتمع‌اند.

و اندر حکایات یافتم که: روزی جنید و ابن عطا -رَحِمَهما اللّه- را در این مسأله سخن همی‌رفت. ابن عطا دلیل آورد بر آن که: «اغنیا فاضل‌ترند؛ که با ایشان به قیامت حساب کنند و حساب، شنوانیدنِ کلام بی واسطه باشد اندر محلّ عتاب، و عتاب از دوست به دوست باشد.» جنید گفت: «اگر با اغنیا حساب کنند، از درویشان عذر خواهند و عذر فاضل‌تر از عتاب حساب.»

و اینجا لطیفه‌ای عجب است. گوییم که: اندر تحقیق محبت، عذر، بیگانگی باشد، و عتاب، مخالفت، و دوستان اندر محلّی باشند که این هر دو اندر احوال ایشان آفت نماید؛ از آن که عذر بر موجب تقصیری بوَد که اندر حقّ دوست کرده باشد. چون دوست حقّ خود از وی طلب کند، او از وی عذر خواهد و عتاب بر موجب تقصیری که رفته باشد اندر فرمان دوست؛ آنگاه دوست بدان تقصیر وی را عتاب کند و این هر دو نیز محال باشد.

و در جمله مُطالب باشند فقرا به صبر و اغنیا به شکر، و اندر تحقیق دوستی نه دوست از دوست چیزی طلبد و نه دوست فرمان دوست ضایع کند. پس «ظَلَمَ مَنْ سَمّی ابنَ آدم أمیراً و قد سَمّاهُ ربُّه فَقیراً.» آن را که نامش از حق فقیر است، اگرچه امیر است، فقیر است. هلاک گشت آن که پندارد که وی نه اسیر است، اگرچه جایگاهش تخت و سریر است؛ ازیرا که اغنیا صاحب صدقه بوند و فقرا صاحب صدق و هرگز صدق چون صدقه نباشد. پس اندر حقیقت فقر سلیمان چون غنای سلیمان بود؛ از آن‌چه ایوب را اندر شدّت صبرش گفت: «نِعمَ العبدُ (۴۴/ص)»، و سلیمان را اندر استقامت ملکش، گفت: «نِعْمَ العبدُ (۳۰/ص).» چون رضای رحمان حاصل شد فقر سلیمان را چون غنای سلیمان گردانید.

و از استاد ابوالقاسم قشیری رضی اللّه عنه شنیدم که گفت: «مردمان اندر فقر و غنا، هر کسی سخن گفته‌اند و خود را چیزی اختیار کرده و من آن اختیار کنم که حق مرا اختیار کند و مرا اندر آن نگاه دارد. اگر توانگر داردم غافل و گذشته نباشم و اگر درویش داردم حریص و معرض نباشم.»

پس غنا نعمت و اعراض اندر وی آفت، و فقر نعمت و حرص اندر وی آفت. معانی جمله نیکو، روش اندر او مختلف و فقر فراغت دل از مادون و غنا مشغولی دل به غیر؛ چون فراغت آمد، فقر از غنا اولی‌تر نه و غنا از فقر اولی‌تر نه. غنا کثرت متاع و فقر قلت آن و متاع بجمله از آن خداوند؛ چون طالب به ترک ملکیت بگفت، شرکت از میان برخاست و از هر دو اسم فارغ شد.

 

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode