گنجور

 
هلالی جغتایی

زاهد، بکنج صومعه می نوش و مست باش

یعنی که دوزخی شدی، آتش پرست باش

ای سرو، اعتدال قدش نیست چون ترا

خواهی بلند جلوه نما، خواه پست باش

در خون نشسته ایم، بخون ریز بر مخیز

بنشین دمی و همدم اهل نشست باش

ای دل، سری ز عالم آزادگی برآر

یعنی بقید عشق کسی پای بست باش

مگشا زبان طعنه، هلالی، بعیب کس

ما را چه کار؟ گو: دگری هر چه هست باش!

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode