گنجور

 
هاتف اصفهانی

حیف از هدیه آن گل رعنا

که پری چهره بود و حور سرشت

حیف از آن تازه گل که بر شاخش

دست گلچین روزگار نهشت

از حریرش لباس بود آخر

بسترش خاک گشت و بالین خشت

رشتهٔ عمر آن یگانه گهر

گردش چرخ بین چگونه برشت

بود تا مزرع جهانش جای

تخم خیرات جاودانی کشت

همه نیکی گزید و نیکی کرد

آری از خوب برنیاید زشت

الغرض چون ازین جهان خراب

سوی گلزار خلد رفت نوشت:

هاتف خسته‌دل به تاریخش

از جهان هدیه شد به سوی بهشت

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode