گنجور

حاشیه‌ها

سکوت در ‫۵ ماه قبل، شنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۱:۲۱ در پاسخ به خاموش دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹:

سپاس برای این ترجمان پر مغز . 

 

دکتر صحافیان در ‫۵ ماه قبل، شنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۸:۰۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۸:

آن زیاده‌گو به رهایی و عشق‌ورزی من خرده می‌گیرد و با این کار به رازهای غیبی که در عشق ورزی‌ام نهفته است اعتراض می‌کند.
۲- تو به اعتلایی که در راز عشق هست بی‌اعتنایی و تنها به نقصان گناه می‌نگری، آری هر که بی‌هنر باشد فقط عیب‌ها را می‌بیند( خانلری: صدق محبت-حافظ گناه عشق ورزی‌اش را می‌بیند اما با کیمیاگری از آن عشق حق را به دست می‌آورد)
۳-(پس این را بدان) که حوری بهشتی آن لحظه بوی خوش دارد که عطر میکده ما را در گریبان داشته باشد.
۴- نازهای ساقی ما چنان راه دل اهل اسلام را می‌زند، که ازین شراب مگر صهیب(صحابی رومی پیامبر که شهره پاکدامنی بود) کند.
۵- کلید گنج خوشبختی و کمال آدمی، مورد پذیرش بودن سالکان است و تردیدی در این نکته روا نیست( خانلری:مباد کس-به پذیرش عوام و این فضول نیازی نیست)
۶- شبان وادی ایمن(جانب راست کوه طور و مکان میقات موسی)آنگاه به مراد سلوک می‌رسد، که از دل و جان خدمت پیری چون شعیب را به پایان رساند.
۷- آنگاه که حافظ به فراز و نشیب جوانی و پیری‌اش می‌نگرد، اشک خونین از چشمانش جاری می‌شود(پیچیدگی و مرارت راه سلوک و راز غیبی نهفته در عشق)
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح

 پیوند به وبگاه بیرونی

 

دکتر صحافیان در ‫۵ ماه قبل، شنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۸:۰۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۰:

قلم خوشبویت آنگاه که به یادم نامه‌ای روان کند، ثواب آزاد کردن دویست بنده را برده است.

۲- چه می‌شود که نامه‌بر منزل معشوقه‌ای چون سلمی(معشوقه معروف عرب) که پیوسته از گزند دور باشد- با سلامی دلم را شاد کند.

۳- چون لطف تو خراب و خمار عشقی چو مرا با توجه، به حال خوش رساند، بسیار گنج خواهش‌هایت را برآورده خواهند کرد.یک‌بار هم که شده ببازمای!

۴- ‌خدایا! بر دل آن پادشاه شیرین عشق، عبور ده که از سر لطف بر سر عاشق بیچاره‌ای چون فرهاد عبور کند( رهایی و آزادی با توجه معشوق در هر چهار بیت)

۵- برای پادشاه یک ساعت دادگری( ایهام به پادشاه عشق و لطف به معشوق) بهتر از صد سال عبادت و زهد است‌( این بیت در خانلری و بسیاری از نسخ نیست)

۶- اکنون ناز و عشوه تو بنیادم را برکند، ببینیم خردمندانه چه بنیادی برایم ‌، می‌سازد!(ایهام: طنز و تعریض: نخواهد ساخت)

۷- گوهر وجودت از تملق و ستایش ما بی‌نیاز است، اندیشه آرایشگر به زیبایی خدادادی چه می‌تواند بیفزاید؟!(ستایش کننده و شاعر به آرایشگر وجود معشوق تشبیه شده)

۸- در شیراز به مقصود حقیقی خود نرسیدیم، خوشا روزی که حافظ به بغداد رود.گرچه ممدوح شاعر سلطان اویس ایلکانی در بغداد بوده است، اما با توجه به عظمت بغداد در دانش و عرفان توجه شاعر به دنیایی والاتر را نشان می‌دهد چه آنکه شاعر هیچ‌گاه از شیراز سفر نکرده و پیوسته وصف آن را کرده است.

دکتر مهدی صحافیان

آرامش و پرواز روح

 پیوند به وبگاه بیرونی

 

همایون در ‫۵ ماه قبل، شنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۲:۳۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۵۲:

پدیده شمس و جلال موضوع بسیار مهم برای تفکر است، این رویدادی غریب و یگانه در هستی انسان است که جلال دّین به هزار زبان کوشش در وصف آن میکند و در ثبت آن در تاریخ انسان تا آیندگان به آن بیندیشند و آنرا مورد واکاوی و ژرف نگری قرار دهند هرچند انسان در مسیری کژراهه پیش می‌رود و ارزش انسان را پایین و پایین تر می برد و آن تبر راست همواره در کمانی کژ قرار می‌گیرد 

آن باده که شادی آن باعث شادی هستی است  مستی آن نمی گذارد که به خود باده پی برد 

باده و مستی و ساقی و جام و باده نوش در هم چنان می آمیزد که تنها از نادانی باید کمک گرفت که دانایی را کاری ساخته نیست 

 

همایون در ‫۵ ماه قبل، شنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۲:۰۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۰۳:

دو نکته کلیدی در این غزل، که فیلسوفان غربی صد ها سال پس از آن پی بردند

شرط تفکر یکی اندیشیدن به مهم ترین چیز و موضوع است و شرط  دیگر اینست که هنگامی که به آن می اندیشی آن چیز از تو دور میشود یعنی آن چیز نمیتواند ثابت و بدون تغییر بماند در غیر اینصورت موضوع تفکر نیست

البته این نگاه فلسفی پدیدارشناسانه به هستی است که خود با نگاه راز ورزانه که هستی انسان موضوع آن است تفاوت بسیار دارد

این پدیده که انسانی به انسان دیگر تا این اندازه نزدیک شده باشد و اینگونه یکی شده باشد هرگز نه پیش و نه پس از جلال دّین و شمس دّین روی نداده است و این ویژگی در عرفان شمس و جلال یگانه است

 

شکیب shakib.falaki@gmail.com در ‫۵ ماه قبل، شنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۱:۳۹ دربارهٔ عطار » منطق‌الطیر » جواب هدهد » حکایت شیخ سمعان:

با درود

خاطرم نیست در کدام نسخه اما این بیت را به این شکل در ذهن دارم.

در این نسخه:

دختر ترسا چو برقع بر گرفت

بند بند شیخ  آتش در گرفت

در خاطر من:

دختر ترسا چو برقع بر گرفت

بند  بند  شیخ  را  آذر گرفت

یا لطیف

 

آصف در ‫۵ ماه قبل، شنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۰:۵۴ در پاسخ به نبی اله اراضی جمکرانی دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۷۲ - گفتن امیر المؤمنین علی کرم الله وجهه با قرین خود کی چون خدو انداختی در روی من نفس من جنبید و اخلاص عمل نماند مانع کشتن تو آن شد:

این داستان با همین شکل البته به صورت بسیار خلاصه در کتاب معارف سید برهان‌الدین محقق ترمذی آمده است

 

عبدالعزیز میرخزیمه در ‫۵ ماه قبل، جمعه ۱۲ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۴۴ در پاسخ به جمشید احمدی دربارهٔ سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۲۱:

با سپاس مگر اینکه "پاک رُو" را "پاک رَو" به معنای "نیکو رفتار" بخوانیم چنانکه استاد غلامحسین یوسفی خوانده اند دراینصورت با گِرو" قافیه درست میشود . توجه شود به اینکه سعدی بسیار اصرار داشته که واژه های غریب بکار نبرد چنانکه دکتر خزائلی گفته اند. ضمن اینکه اگر "پاک رُو" بخوانیم و تکرار آن یعنی "پاکیزه روی" در مصرع بعد از بلاغت بیت بشدت میکاهد. ر. ک. به "شرح گلستان" تالیف استادِ فقیدِ سعدی شناس دانشگاه مشهد غلامحسین یوسفی

 

عبدالعزیز میرخزیمه در ‫۵ ماه قبل، جمعه ۱۲ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۳۲ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۲۱:

بیت اول اینگونه بایستی خوانده شود :

جوانی پاکبازِ پاک رَو بود/ که با پاکیزه رویی در گِرو بود

پاک رَو = پاک رفتار

پاکباز = عاشقِ پاک نظر

پاکیزه روی = زیبا روی . "پاکیزه رویی" : یای آن یای نکره هست یعنی "یک زیبا رویی"

مصرع دوم: "که با پاکیزه رویی در گرو بود" = در گرو (گرفتار) عشقِ یک زیبارویی بود .

اینکه بعضی "پاک رَو" در مصرع اول به معنای نیکو رفتار را "پاک رُو" یعنی پاک چهره خوانده اند و در نتیجه در مصرع دوم گرو را "کِرُو" خوانده اند و کرو را "کشتی کوچک" معنی کرده اند ولی بنا به توضیح دکتر خزاِئلی :چون سعدی الفاظ غریب استفاده نمیکرده فلذا این واژه "گرو" باید درست باشد . استاد یوسفی نیز با نقل این مطلب ذیل بیت فوق بر آن صحه نهاده اند. اینطوری معنا سر راست تر میشود. موضوع این حکایت شبیه قصه ی تراژیک تایتانیک هست تو گویی آن قصه اقتباس از حکایت سعدی هست

 

Mehdi Mhv در ‫۵ ماه قبل، جمعه ۱۲ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۹:۳۲ دربارهٔ نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۷ - در نصیحت فرزند خویش محمد:

ای کاش معانی و تفاسیر بیت ها را میزاشتین

من خیلی به شعر علاقه دارم ولی اصلا نمیفهمم چی میگه به خاطره کلمات قلمبه سلمبه

اکثر کسایی که به این سمت کشیده نمیشن چون معانی و تفاسیرش نمیفهمن اگه معانی تفاسیر ابیات مینوشتین خیلی به امثال من کمک میشد

 

حمیدرضا در ‫۵ ماه قبل، جمعه ۱۲ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۹:۰۶ در پاسخ به علی بهنام دربارهٔ سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۶ - پند و موعظه:

بر طبق توضیحات کلیات سعدی به تصحیح و شرح اساتید حسین استادولی و بهاءالدین اسکندری بخشی از این مثل است: «للحروب رجال و للترید رجال» یعنی جنگ (حروب) و بزم (ترید) مردان خاص خود را دارد و هرکسی میدان جنگ نیست.

 

حمیدرضا در ‫۵ ماه قبل، جمعه ۱۲ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۸:۴۵ دربارهٔ سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۶ - پند و موعظه:

بود که صدرنشینان بارگاه قبول ...

بر طبق توضیحات کلیات سعدی به تصحیح و شرح اساتید حسین استادولی و بهاءالدین اسکندری «نعال» که در متن شعر به صورت نِعال بدون تشدید (صفّ نعال)‌ و در شرح با تشدید درج شده به معنی کفش‌کن است. صف نعال صف آخر حاضر در مجلس است که به جانب بیرون اتاق و کفش‌کن بوده و مهمانان دارای مرتبهٔ پایین‌تر آنجا می‌نشستند.

 

حمیدرضا در ‫۵ ماه قبل، جمعه ۱۲ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۷:۳۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۳:

وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش ...

همانطور که کاربر گرامی «تماشاگه راز» اشاره فرمودند مصرع اوّل این بیت یادآور این بیت از قصیده‌ای از سعدی است:

سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۶ - پند و موعظة » قفا خورند و ملامت برند و خوش ...

 

فرهود در ‫۵ ماه قبل، جمعه ۱۲ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۷:۳۳ دربارهٔ سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۱۶ - در بیان آنکه اجرام موجودات از آسمان و زمین و تمامت نقوش و صور، حجاب و پردهٔ عالم غیب و جهان معنی‌اند. لیکن این پرده بر بیگانگان است نه اولیاء. همچون جوی نیل که در کام سبطیان آب بود و در دهان قبطیان خون. دست آدمی در حق دوست، نوازش و مرهم است و در حق دشمن گرز و زخم است. اکنون اجزای عالم همه آلت حق‌اند چنانکه هفت اعضاء آلت روح‌اند؛ پس با کسانی که حق را خوش است ایشان نیز خوش‌اند و با کسانی که حق خوش نیست ایشان نیز ناخوش‌اند.:

همه اجزای آسمان و زمین از کم ...

مهین به معنی «بزرگترین و مهترین» است و هم «خوار» در اینجا به نظر می‌رسد که به معنی خوار بکار رفته است. سلطان ولد در جایی دیگر نیز می‌گوید:

«پیش آن خور بود چو ذره‌ی مهین»

 

Man Haj در ‫۵ ماه قبل، جمعه ۱۲ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۷:۲۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۶:

درود، 

فکر میکنم خوانش ذیل از نظر محتوایی و درک عرفانی بهتر باشد، 

مست شد جان،

چنان که نشناسدخویشتن را ز می، 

جز از طاعات

 

Ali Mohseni Roodbari در ‫۵ ماه قبل، جمعه ۱۲ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۷:۱۰ دربارهٔ فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۸:

رنگ صفحه را چرا اینطوری کردن؟

 

امید برشان در ‫۵ ماه قبل، جمعه ۱۲ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۵:۳۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴:

باسلام به علاقمندان شعر حافظ

بعضی از دوستان به اشتباه مراد حافظ از عبارت «چهارده روایت» را چهارده معصوم یا تعابیری از این قبیل دانسته‌اند، که باید در نظر داشته باشیم حضرت حافظ به مذهب شیعه معتقد نبود و از اهل تسنن بود حتی در دوران زندگانی او این مذهب در شیراز پیروی نداشت چرا که حافظ در دوره صفوی به زندگی نپرداخته بود، لذا این طور تعابیر برای شعر حافظ مناسب نیستند.

 

رضا صدر در ‫۵ ماه قبل، جمعه ۱۲ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۵:۰۸ دربارهٔ انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۰ - ایضا در مدح سلطان سنجر:

در باب این قصیده داستان زیر رو از یکی از آموزگارانم شنیدم که حتی اگر بر ساخته باشه خالی از لطف نیست و در عین حال تصویرگر جنبه‌ای از  دربار آن موقع: این اولین قصیده‌ای است که انوری در حضور سنجر می‌خونه. قبل از اون،چنانکه در این قصیده هم اشاره می‌کنه، حدوداً ده سال مترصد فرصتی بود برای راه یافتن به دربار سنجر. تا آن زمان شاعر اصلی دربار سنجر امیر معزی (https://ganjoor.net/amir ) بود که با ترفندی مانع نزدیک شدن شاعران خوب دیگه می‌شد، به این صورت که هر شاعری که تقاضای فرصت می‌کرد برای  خواندن شعر در حضور سنجر،  باید اول آن رو برای امیر معزی می‌خواند تا او شعر رو محک بزنه و اجازه بده. امیر معزی هم که حافظه بسیار خوبی داشت هنگامی که بعداً شاعر شعر رو در مقابل سنجر می‌خواند،شعر خواندن او رو در میانه شعر  قطع می‌کرد و بقیه شعر رو می‌خوند و می‌گفت که این شعر رو تو نگفتی بلکه قبلاً دیگری گفته یا خود من گفتم. انوری این داستان رو شنیده بود و وقتی که خود با امیر معزی ملاقات می‌کنه، میگه که شعری داره با مطلع: زهی شاه و زهی شاه و زهی شاه//زهی میر و زهی میر و زهی میر. امیر معزی می‌خنده و میگه خوب بد نیست فقط پیشنهاد می‌کنم مصرع دوم رو تغییر بدی به زهی ماه و زهی ماه و زهی ماه، و به این ترتیب با اطمینان به اینکه خطری او را تهدید نمی‌کنه اجازه میده که انوری برای سنجر شعرش رو بخونه. انوری هم با به دست آوردن این فرصت، شروع می‌کنه: گر دل و دست بحر و کان باشد// دل و دست خدایگان باشد ... و بعد از یکی دو بیت اول رو می‌کنه به امیر معزی و میگه اگر  این رو قبلاً شنیده‌ای  بخون، و به این ترتیب به امیر معزی که عاجز مونده بود رودست می‌زنه، به دربار سنجر راه پیدا می‌کنه و شاعر مقرب او می‌شه.

 

 

 

علیرضا زرین آرا در ‫۵ ماه قبل، جمعه ۱۲ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۴:۵۵ دربارهٔ عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزل‌ها » شمارهٔ ۸۳:

این شعر را مرحوم تاج اصفهانی همراه با خانم دلکش در آواز بیات اصفهان در یک محفل خصوصی اجرا کرده‌اند. شرح این مجلس را یکی از علاقه مندان نوشته که در زیر می‌آرورم. 

بزم خصوصی استاد تاج اصفهانی و بانو دلکش در اصفهان

این بزم در اصفهان بوده و آوازها هم در مایۀ اصفهان اجرا شده است! قبل از اینکه اجراها را بشنوید لازم است نکاتی دربارۀ این نوار ارزشمند گفته شود.

گویا تاریخ اجرا اواخر دهۀ چهل بوده اما از نوازندگان و سایر هنرمندان موجود در آن بزم اطلاعات خاصی نداریم.

ابتدا استاد تاج ابیاتی از سعدی می‌خواند. بانو دلکش به ایشان می‌گوید: "عالی به خدا اصلا هیچ فرقی نکرده با سی سال پیش!" و سپس خود بانو ابیاتی از عارف قزوینی می‌خواند. در ادامه استاد تاج غزلی که از سعدی شروع کرده بود را ادامه می‌دهد تا بانو دلکش هم پس از آن غزل عارف را ادامه دهد.

پس از آنکه بانو دلکش آواز دوم خود را تمام کرد از استاد تاج می‌خواهد که برایش تصنیف مشهور "به اصفهان رو" را بخواند اما استاد تاج در جوابش می‌گوید شعری می‌خوانم که دلکش هم داشته باشد! و شروع کرد به خواندن این بیت: ای روی دلکشت مه اردیبهشت من ... (که قبلا به صورت مفصل در توضیح موضوع مناسب خوانی به این قطعه پرداخته شد).

سپس بانو دلکش تصنیف "حال که رسوا شده ام می‌روی" را می‌خواند. در ادامه یکی از شعرای حاضر در بزم چند بیتی که به افتخار حضور بانو دلکش در آن محفل و در وصف صدای ایشان سروده بود را برای جمع می‌خواند. پس از آن بانو دلکش چند قطعه آواز می‌خواند و در پایان هم تصنیف "ساز شکسته" را اجرا می‌کند.

این بود شرح حال مختصری از این برنامۀ ارزشمند که حدود یک ساعت به طول انجامید. یکی از حضار در چند نوبت تصویر واضح تری از آن بزم را به شنوندگان ارائه می‌دهد، مثلا وقتی که استاد تاج مصراع "سروی اگر لایق است قد خرامان اوست" را خواند این شخص گفت که منظور، دلکش است. و به همین ترتیب در چند جای دیگر از نوار نیز این گونه حالات را توصیف کرده است.

 

Aqil Qazi در ‫۵ ماه قبل، جمعه ۱۲ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۹:۱۱ دربارهٔ عارف قزوینی » تصنیف‌ها » شمارهٔ ۱۰ - از خون جوانان وطن لاله دمیده:

سلام. ۲ نکته ویرایشی:

- ترجیع‌بند (چه کج رفتاری ای چرخ...) را قاعدتا باید در پایان هر بند و جزئی از همان بند بالایی محسوب کرد نه این‌طور که ابتدای بند بعدی درج شده و در آخر، یکی اضافه آمده

- تکرارها و اصوات و نداهای معمول در تصنیف‌خوانی ایرانی (مانند جانم، خدا و...) را قاعدتا نباید در متن شعر درج کرد شعر را خراب می‌کند. این‌جا هم دیده می‌شود که با درج این تکرارها و نداها، شعر چه بدشکل و بدخوان شده. تصور کنید همه غزلیات سعدی و حافظ را که شجریان و دیگران خوانده‌اند بخواهیم به این شکل ثبت کنیم! (این‌که عارف هم شاعر و هم خواننده تصنیف است دلیل نمی‌شود شعر را خراب کنیم.)

سپاس از گنجور زیبا

 

۱
۱۸۶
۱۸۷
۱۸۸
۱۸۹
۱۹۰
۵۰۴۳
sunny dark_mode