گنجور

حاشیه‌ها

محمد رضا در ‫۵ ماه قبل، دوشنبه ۴ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۲۰ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان کاموس کشانی » بخش ۱۵:

این بیت:

قضا گفت گیر و قدر گفت ده/  فلک گفت احسنت و مه گفت زه

بمانند یک وصلۀ ناجور در میان این قطعه هست، احتمالاً از ابیات بعداً اضافه شده به شاهنامه باشد.

بهنیا در ‫۵ ماه قبل، دوشنبه ۴ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۴۴ دربارهٔ سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۳:

به نام خدا

امشب  چهار تیرماه 1403 خورشیدی

ساعت حدود ده و نیم شب و منی که در اوج جوانی ناامید و سرخورده هیچ آینده ای برای خود نمی بینم به صورت اتفاقی در اینترنت چشمم به این شعر زیبا خورد .امیدوارم بعدها اگه عمری باقی بود و هنوز از این دیار فانی به سرای باقی نشتابیده بودم وارد این صفحه شدم و دوباره این کامنت رو خوندم نوبت ناکسانی که مسبب وضعیت حال حاضر من و امثال  من هستند گذشته  و رونق زمانشون به سر اومده باشه . بوم محنت بر دولت آشیانشان گذر کرده ، باد خزان نکبت ایام  باغ و بوستانشان را ویران و صدای عوعو سگانشان برای همیشه خاموش شده باشه 

ج اروجی در ‫۵ ماه قبل، دوشنبه ۴ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۵۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۸:

یکی جانیست در عالم که ننگش آید از صورت
بپوشد صورت انسان ولی انسان من باشد

در طول ادوار مختلف همه‌ی اساتید و مولانا شناسان بزرگ سعی در تفسیر این بیت داشته‌اند. تفسیر حقیر هم بماند به یادگار:

مصرع اول: در این عالم روحی (روح شمس تبریزی) وجود دارد که از چنان فرکانس والایی برخوردار است که تجلی در زمین به صورت انسان برایش ننگ و عار است (از سمسارا یا چرخه‌ی تناسخ یا به قول امروزیا از ماتریکس خارج است)

مصرع دوم: درست است که در صورت انسان تجلی یافته اما این انسان شدن او به خاطر دل من (مولانا) بوده.

هیچ بر هیچ مپیچ در ‫۵ ماه قبل، دوشنبه ۴ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۲۸ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۹:

 

با اجازه حضرت دوست، 

اگر کلمات چون، انگار و پندار را حذف کنیم، وبا کمی جابجایی:

ز هر چه هست جز باد به دست نیست (فنا پذیری همه چیز و همه کس و تهی دست بودن آدمیزاده در لحظه هستی - نیستی، صفر و یک شدن)

به هر چه هست نقصان و شکست هست (همه چیز در حال کاهیده شدن، تجزیه شدن degradation) 

هر چه هست در عالم نیست (یک وصفر)

To be, or not to be: that is the question

هر چه نیست در عالم هست (صفر و یک) 

جهان در صفر و یک شدن، هست و نیست شدن،  تغیر و تحول و  ناپایداری (فنا) هیچ چیز ماندنی نیست (چون ناپایدار است، صفر-یک-صفر-یک-صفر...)  ورود و خروج هستی در عالم نیستی و نیستی درعالم هستی. جام می ننهی زمین چون فانی هستیم. 

البته بعنوان کسی که تخصص بیولوژِی و مهندسی دارد: نگاه شخصی من به زندگی چیزی نیست جزاین که زندگی  لحظه ای نیست جز نفس حبس شده در ریه ها، مابین دم و بازدم،

ورود سدیم و خروج پتاسیم  به سلول های قلبی، باز و بسته شدن ها دریچه های دهلیزی و بطنی قلب (پمپاژ خون به سراسر بدن در هرضرب آهنگ موسیقیایی ش)، زندگی لحظه ناب بین بستن و باز کردن چشمان (خواب و بیداری)، حدفاصل صفر و یک (سیستم باینری، کامپیوتر)، زندگی مان چیزی نیست جز لحظه ای بین آمدن و رفتن، هست و نیست شدن، .....نیست  و هست شدن،

چیزی نیست زندگی، جزفاصلهٔ بین دو قله متوالی موج، لحظه ای بین منفی و مثبت شدن ها. لطفا درباره طول موج، نور و مطلب زیر هم دوست داشتید مطالعه کنید تا اندیشه ریاضی دان و فیلسوف بزرگ ایرانی در این شعر بهتر و بیشتر درک شود. transformation 

 تغیر حال از هست به نیست و از نییست به هست: تعریف زندگی است

A zero-crossing is a point where the sign of a mathematical function changes (e.g. from positive to negative), represented by an intercept of the axis (zero value) in the graph of the function. It is a commonly used term in electronics, mathematics, acoustics, and image processing. 

 

 

رضا شیخ‌محمّدی (شیخاص) در ‫۵ ماه قبل، دوشنبه ۴ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۱۷:۰۰ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۳:

در بیت چهارم آمده: «مُنادی می‌کنند در شهر امروز ٫ که خون عاشقان در گردن دل»... جناب شجریان هم به همین صورت خوانده‌اند... در حالی که «می‌کنند» خارج از وزن است و صحیحش «می‌کند» است.

افشار سعدی‌خوانی در ‫۵ ماه قبل، دوشنبه ۴ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۱۶:۳۹ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۲:

این رباعی در اشعار مهستی گنجوی هم هست:

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» »

شمارهٔ ۱۱۶

سعید رهبر در ‫۵ ماه قبل، دوشنبه ۴ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۱۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۶ - نواختن مصطفی علیه‌السلام آن عرب مهمان را و تسکین دادن او را از اضطراب و گریه و نوحه کی بر خود می‌کرد در خجالت و ندامت و آتش نومیدی:

موضوع داستان اشاره صریح به رابطه دردمندی وروشن شدگی دارد.انجا که من ذهنی از راههای بسیار انسان را اسیر میکند ودردمند میکند و انزمان که راهنما ومرشدی اگاه با نوع برخورد مناسب سبب روشن شدن فرد میگردد.

امیر لطف زمان در ‫۵ ماه قبل، دوشنبه ۴ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۵۰ دربارهٔ ایرج میرزا » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲:

بیت دوم اشاره ای به حدیث حضرت محمد دارد

(ما عَرَفناکَ حقَ معرفتک- ان چنان که شایسته توست تورا نشناختیم)

رود در ‫۵ ماه قبل، دوشنبه ۴ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۳۵ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۳:

به صد جان می شدم در شیون دل

به نظرم زیباتر است وباصدای استاد شجریان بسیار زیبا خوانده شد

رضا از کرمان در ‫۵ ماه قبل، دوشنبه ۴ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۵۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۱۱:

ز سنگ آسیا زیرین حمول است نه ...

سلام جناب عفراوی  

  احتمالا با ساختار وتکنیک خردن کردن غلات در آسیاب های قدیمی آشنایی دارید ولی برای تفهیم معنی بیت، خود را لازم به توضیح بیشتر میبینم  در آسیابهای قدیمی یا دست آس که به احتمال قوی ابداع آن توسط بشر به دوران نو سنگی برمیگردد دو سنگ که سنگ پایین ثابت وبا سطحی محدب وسنگ بالایی که بصورت مقعر تراشیده و برروی سنگ زیرین قرار میگرفت وتوسط نیرویی بیرونی مثل آب ،باد ،حیوانات ویا با نیروی دست انسان به گردش در می آمد وبا ورود غلات  از روزن سنگ بالایی وقرار گرفتن در مسیر گردش دوسنگ خرد واصطلاحاً آسیاب گردیده و از لبه بیرونی سنگها خارج، ومورد استفاده واقع میشد ، از نظر ساختاری در آسیابهای قدیمی دوسنگ بالا وپایین از یک جنس بوده واحتمالا ازنزدیکترین معدن محلی استخراج وپرداخت ومورد استفاده قرارمیگرفته اند  در اینجا جناب مولانا به همین مطلب اشاره کرده که سنگ زیرین ارزشش از نقطه نظر جنس یا ساخت  از سنگ رویین بیشتر نیست ولی بدلیل تحمل فشار بیشتر (حد اقل وزن سنگ بالا ) دارای ارزش مضاعف میگردد  حتما دوست گرامی این مثل بکار گرفته شده در اخبار الاشراف عبید زاکانی در باب  حلم وبردباری را شنیده ای که میگویند مرد باید که در کشاکش دهر/// سنگ زیرین آسیا باشد یا آنجا که سعدی میگوید بگرد بر سرم ای آسیای دور زمان ///  بهر جفا که توانی که سنگ زیرینم  یا در جای دیگر سعدی در باب روابط زناشویی ودر نصیحت تحمل درشتی گفتار واعمال  زنان خانه ، به مردان میگوید به شب سنگ بالایی ای خانه سوز /// چرا سنگ زیرین نباشی به روز که البته  بنظرم تعبیر زیبایی نیست  حال بگذریم بحث در خصوص مقام صبر وتحمل مشقات زندگی است  در بیت 11 هم همین اشاره را دارد که فی المثل سنگ خام در اثر تحمل ضربات تیشه کوهکن و مجسمه ساز است که تبدیل به یک کالای لوکس، زینتی  وقیمتی میگردد وگرنه با سایر سنگهای مشابه خود از نظر ترکیب کانی چه فرقی دارد هیچ 

با اجازه سروران چون صحبت از آسیاب شد نکته ای خارج از بحث را یاد آور میگردم که  عده ای نا آگاه سود جو با اشتباه گرفتن سنگ سونسدالیت معروف به سنگ الماس آسیا   وایجاد این مغالطه در اذهان عمومی مبادرت به تخریب آسیابهای قدیمی  می نمایند که لازم به ذکر است که هیچ گونه الماسی در سنگ آسیاب وجود ندارد ونتیجه این مغالطه چیزی جز نابودی آثار وتمدن پیشینیان نخواهد بود .

 زخم میتین  = زخم تیشه   به تندی چنان اوفتاد در برم /// که میتین فرهاد بر بیستون 

 

 

 شاد باشی عزیز  

مهرداد در ‫۵ ماه قبل، دوشنبه ۴ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۴۰ دربارهٔ مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۱۰۰:

گر اشتر تو از پی بارکشی‌ست - من بارکش غمم مرا نیز ببر

مهرداد در ‫۵ ماه قبل، دوشنبه ۴ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۲۷ دربارهٔ مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۹۵:

گر نامه ی من همی نیرزد به جواب - ای بی معنی، ببین و برخوان آخر!

مهرداد در ‫۵ ماه قبل، دوشنبه ۴ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۱۹ دربارهٔ مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۹۴:

ای لعل تو تالانهٔ بستان بهار - بادام تو هم ز آب رزان گشته خَمار، یعنی چشمت از آب انگور شده شراب فروش و یا اینکه " بادام تو هم، آب رزان داده خَمار" یعنی چشمت آب انگور به شراب فروش میدهد

مهرداد در ‫۵ ماه قبل، دوشنبه ۴ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۰۹:۵۴ دربارهٔ مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۸۸:

ای چشم، همه چشم به چشمت روشن! در مصرع سوم

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۵ ماه قبل، دوشنبه ۴ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۰۹:۵۳ دربارهٔ آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱۱:

درون ز نقشِ صنم ، بر زبان به ذکر  صمدگو،

مهرداد در ‫۵ ماه قبل، دوشنبه ۴ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۰۹:۴۵ دربارهٔ مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۸۴:

سهمی که مرا دلبر خباز دهد - نه از سر کامخ  کزسر ناز دهد، کامخ آنچه با نان بعنوان نان خورش درآمیزند

در چنگ غمش بمانده‌ام همچو خمیر - ترسم که بدست آتشش باز دهد، آتش خباز منظور است

مهرداد در ‫۵ ماه قبل، دوشنبه ۴ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۰۹:۲۵ دربارهٔ مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۸۰:

جانم بشود ز غیرت ای جانِ جهان - گر آنکه شبی کسی به خوابت بیند

مهر و ماه در ‫۵ ماه قبل، دوشنبه ۴ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۰۹:۲۳ در پاسخ به سعید دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۷۵:

حضور هر دو عزیز و نظرات ایشان، ارزنده بود...

مهرداد در ‫۵ ماه قبل، دوشنبه ۴ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۰۹:۱۹ دربارهٔ مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۷۶:

از ناز، دو چشم خود چنان باز کنی - کُنده زده لب به خنده‌ای باز کند

مهرداد در ‫۵ ماه قبل، دوشنبه ۴ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۰۸:۵۸ دربارهٔ مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۷۳:

شاهان چو به روز بزم ساغر گیرند - بر باده سماع و چنگ چاکر گیرند

۱
۱۶۳
۱۶۴
۱۶۵
۱۶۶
۱۶۷
۵۲۷۱