رضا از کرمان در ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۰۸:۳۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۸ - بقیهٔ قصهٔ بنای مسجد اقصی:
سلام
هر تکه سنگی که از کوه جدا میشد یا میشکست علناً میگفت اول مرا برای ساخت مسجد ببرید
در ابیات بعدی داره میگه که اجزای آن مسجد مرده نبودند وروح داشتند مثل دیوارهای بهشت وسنگها بدون حمال می آمدند وخود تمایل به مشارکت در ساخت مسجد را داشتند
مقصود کلی از این ابیات شاید این است که همانگونه که تن آدمی به وجود روح زنده است سرای آخرت هم با حضور و وجود خداوند وطاعت مومنان زنده است .
شاد باشی
رضا از کرمان در ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۰۸:۲۲ در پاسخ به شایان دربارهٔ کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۲۳:
سلام آقا شایان دوست عزیزم
بنده شکی در اطلاعات عمومی شما ویا قصد جسارت نداشتم و منظور تنها مهر تاییدی بر حاشیه شما بود از مصاحب شما خرسندم
نکتهای که در اینجا آدمی را متاثر میکنه اینه که یک تصمیم اشتباه از طرف حاکمان، برای مردم چه فجایع اسف باری را به ارمغان میاره وشاهد این گونه خودسری وحماقت از سوی متولین امور حکومتی در طول تاریخ کم نیست تاریخ همیشه در حال تکراره فقط شخصیتهای آن عوض میشن و همیشه این مردم عادی کوچه وبازار تبعات این تصمیمات را با جان ومال خود پرداختند کاش کمی از این استاد بزرگ (تاریخ) درس میگرفتیم .
شاد باشی
فرزاد حسینی در ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۰۴:۱۶ دربارهٔ خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۹۷:
مصراع نخست بیت ۷ به نظر میرسد باید این گونه اصلاح شود:
پر کن قدحی زهر هلاهل که به یک دم
برگ بی برگی در ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۰۳:۱۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۵:
یا رب آن آهویِ مُشکین به خُتن باز رسان
وآن سهی سروِ خرامان به چمن باز رسان
با نگاهی اجمالی به چهار بیتِ آغازینِ غزل می پنداریم دعا و نجواهایِ سالکِ راه رو یا پیری وارسته است که با خداوند یا رَبِّ خود نجوا می کند و با تمثیل هایی از رَبِّ خود می خواهد تا آن یارِ سفر رفته اش بازگردد و او به عشق یا خداوند زنده گردد، اما چون نیک و عمیق تر بنگریم در خواهیم یافت که حافظ قاصداََ بگونه ای مضمون سازی کرده است تا در هر یک از این چهار بیت اشکالاتِ اساسیِ اینگونه دعا و درخواست ها خود را نمایان کنند، پس در این بیت شبهه و پرسشی پدیدار می گردد که مگر آهویِ مُشکینِ معروف که از نافه اش مُشک به بیرون تراوش می کند زیستگاهی بجز دشت و سرزمینِ خُتن دارد که سالکِ شاعر با چنین مثالی تقاضایِ بازگرداندنِ معشوق و یارِ خود را از خداوند دارد؟ و همچنین در مصراع دوم مگر نه اینکه سهی سروِ خرامان پیوسته در چمن بسر می بَرَد؟ پس او نیز جایی بیرون از چمن نرفته است که سالک از پروردگارِ خود می خواهد تا او را باز رساند. حافظ در بیتی دیگر می فرماید؛
عارفی کو که کند فهم زبانِ سوسن که چرا رفت و چرا باز آمد
دلِ آزردهٔ ما را به نسیمی بنواز
یعنی آن جانِ ز تن رفته به تن باز رسان
دلِ آزرده یعنی دلی آسیب دیده، و نسیم می تواند استعاره از نفخهٔ الهی باشد که چون مشامی را می نوازد همچون دَمِ مسیحایی جانِ بیرون رفتهٔ مردگان را به تن باز می گرداند، پس بار دیگر سالک یا عارف به تمثیل و استعاره متوسل می گردد تا بر مبنایِ ذهن تقاضای بازگشت معشوق یا اصلِ خدایی خود را داشته باشد اما مگر دلِ سالک می تواند آزرده باشد و اگر هم آزرده و آسیب دیده است مگر کارِ خداوند است که بلادرنگ تنِ همچون مردگانِ انسان را با دَمِ مسیحاییِ خود زنده کند؟ پس نقشِ انسان و دلِ آزرده چیست و آیا او نبایست به آبادانیِ دلِ آزرده اش همت گمارَد و سپس از خداوند تقاضایِ کمک و همکاری کند؟
ماه و خورشید به منزل چو به امرِ تو رسند
یارِ مه رویِ مرا نیز به من باز رسان
اشکالِ دیگری که در این نجوا و دعایِ سالک به چشم می خورد این است که خورشید و ماه قرار نیست به جایی برسند بلکه پیوسته در حرکت هستند و نه تنها ماه و خورشید، بلکه بفرمودهٔ قرآن کوه ها و همهٔ اجزایِ هستی از اتمها تا کهکشانها همواره در حرکتند و سکونشان مساوی ست با مرگ و نیستی، پس عارف نیز رسیدنی ندارد و تا بینهایت در راه است و کوشش برای گذار از منزلی به منزلِ دیگر، و همچنین در مصراع دوم یارِ مه روی جزوِ تعلقاتِ سالک یا انسان نیست تا بخواهد با وصلش همچون دیگر متعلقات به او نطر کند و احتمالن با داشتنش بر دیگران تفاخر کند. میبینیم که اینگونه دعاهای برآمده از ذهن خالی از اشکال نیستند و بنا بفرمودهٔ مولانا؛
"بس دعاها کو زیان است و هلاک وز کرم می نشنود یزدانِ پاک".
دیده ها در طلبِ لعلِ یمانی خون شد
یا رب آن کوکبِ رخشان به یمن باز رسان
لعلِ یمانی کنایه از چیزی بسیار با ارزش است که سالک با بازگشتِ کوکب و ستاره ی درخشانِ حضور و یا معشوقِ ازلی انتظار دارد به آن دست یابد، پس حافظ از زبانِ سالکی که گمان می بَرَد ناچار است با الفاظ و زبانِ ذهن با خداوند سخن بگوید و دعا کند ادامه می دهد دیده هایِ عُشاق در طلبِ لعلِ یمانی خون شد، در اینجا نیز در خواهیم یافت که سالک به خطا گمان می کند باید با خونِ دل خوردن چیزی را بدست بیاورد در حالیکه حافظ پیش از این تأکید نموده است؛" دولت آن است که بی خونِ دل آید به کنار"، پس در این بیت نیز سالک با ذهنِ خود دعا کرده و با خداوند سخن می گوید.
برو ای طایرِ میمونِ همایون آثار
پیشِ عنقا سخنِ زاغ و زغن باز رسان
طایر یا پرنده ای که میمون و خجسته است و آثار و نتایجِ کارش سراسر نیکبختی، می تواند همان هُدهُد یا راهنمایِ مُرغانی باشد که قصدِ دیدارِ عنقا یا سیمرغ را در سر می پرورانند، و عطار در منطق الطیر به آن پرداخته است، پس سالکِ طریقت از هدهد یا راهنمایِ طریقت می خواهد تا برای اطمینان هم که شده شرحِ حال و خواسته اش را برای آن سیمرغ بیان کند، دعا و خواسته هایی که با سخنِ زاغ و زغن شباهت دارد، یعنی به قارقارِ کلاغان می ماند که صدایی ناخوشایند دارند و همواره طلبِ چیزی می کنند، درواقع حافظ میفرماید بهتر است پویندگانِ طریقتِ مِهر اگر هم قصدِ دعایی دارند آن را به زبانی زیباتر، شبیه به آوا و نغمههای آسمانیِ بلبلانی چون حافظ بیان کنند.
سخن این است که ما بی تو نخواهیم حیات
بشنو ای پیکِ خبرگیر و سخن باز رسان
نخواهیم حیات یعنی حیات نخواهیم داشت، پس حافظِ شیرین سخن نحوهٔ سخن گفتن در محضرِ عنقا را به سالکِ طریقت آموخته و می فرماید سخنِ اصلی این است که کُلِ ابعادِ وجودیِ ما در گروِ آن وجودِ متعالی ست که عینِ حیات است و هستیِ مطلق، که بدونِ او اثری از حیات و زندگی در ما نخواهد بود، پس او از ما جدا نیست و همهٔ هستی یک نور است، و با اینکه گناهی بر انسان نیست تا با هر زبانی که می تواند او را بخواند و طلب کند، اما سخنِ خوشتر این است که بگوییم چیزی جز آن وجودِ مطلق نیست و ما نیستیم که بخواهیم او به ما باز گردد، هرچه هست هم اوست، و بنا به فرمودهٔ مولانا؛" چو اندر نیستی هستست و در هستی نباشد هست"، پس حافظ به پیکِ خبر گیر می گوید تا ما نیز بشنویم و از او می خواهد تا اگر به محضرِ عنقا شرفیاب شد این سخن را بجایِ طلب و درخواستهای ذکر شدهٔ قبلی به عرض برساند.
آن که بودی وطنش دیدهٔ حافظ یا رب
به مرادش ز غریبی به وطن باز رسان
اما اگرچنین است و بحثِ یگانگی ست و انسان باید آن هستی را جستجو کند که از او جدا نیست پس اینهمه ناله و آه و طلب از پِیِ چیست؟ حافظ عاملِ فراق و جدایی را پرده ای می داند که بر دیده و نگاهِ انسان کشیده شده و مانعی ست برای دیده شدنِ یار و اصلِ هستی که خودِ اوست، چنانچه در جایی دیگر اشاره می کند؛ " میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست تو خود حجابِ خودی حافظ از میان برخیز"، و اینجا نیز می فرماید وطنِ خداوند یا زندگی جایی جز در دیدهٔ انسان نیست، پس از رَبِّ خود می خواهد تا با برطرف کردنِ حجاب و پردهٔ چشم، بنا به مُراد یا طلبِ حافظ یا هر انسانی از غریبی به وطنِ خود باز گردد. عرفا وقتی از واژهٔ رَبّ بجای خداوند استفاده می کنند درواقع اشاره می کنند به "الستَ بِرَبِّکُم"، و یا "ربُکمُ الذی خلَقَکُم مِن نَفسِِ واحده" که در قرآنِ کریم آمده است و حکایت از یگانگی و هم جنسِ بودنِ انسان با خداوند دارد یا بعبارتی آن آهویِ مُشکین هر لحظه در خُتن بسر می بَرَد و آن سروِ روان نیز سایه اش پیوسته بر چمن گسترده است.
کوروش در ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۲۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۹ - قصهٔ آغاز خلافت عثمان رضی الله عنه و خطبهٔ وی در بیان آنک ناصح فعال به فعل به از ناصح قوال به قول:
نفس حبس میشه از میزان علم حضرت مولانا
کوروش در ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۰۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۸ - بقیهٔ قصهٔ بنای مسجد اقصی:
در بنا هر سنگ کز که میسکست
فاش سیروا بیهمی گفت از نخست
یعنی چه ؟
کوروش در ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۵۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۷ - شرح انما المؤمنون اخوة والعلماء کنفس واحدة خاصه اتحاد داود و سلیمان و سایر انبیا علیهمالسلام کی اگر یکی ازیشان را منکر شوی ایمان به هیچ نبی درست نباشد و این علامت اتحادست کی یک خانه از هزاران خانه ویران کنی آن همه ویران شود و یک دیوار قایم نماند کی لانفرق بین احد منهم و العاقل یکفیه الاشارة این خود از اشارت گذشت:
صد چراغت ار مرند ار بیستند
پس جدا اند و یگانه نیستند
یعنی چه ؟
سرو روان در ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۵۲ دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۴۵ - عصا بیار که وقت عصا و انبان بود:
اینجاش قشنگ بود ؛
کنون زمانه دگر گشت و من دگر گشتم /
عصا بیار که وقت عصا و انبان بود ...
شایان در ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۴۴ در پاسخ به رضا از کرمان دربارهٔ کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۲۳:
درود فراوان دوست عزیز
بله فرمایش شما کاملا صحیح است و سروده حاضر دقیقا راجع به واقعه مذکور می باشد.
منظور بنده از کلمه احتمالا بیشتر نشان دادن این بود که شاید کمتر بتوان نسبت به صحت چیزی با قاطعیت کامل صحبت کرد.
حیدر معماری نسب در ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۴۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۲:
سلام
من رشته ام ادبیات نبوده ولی از کودکی شعر رو خوب میفهمیدیم و تا حدودی هم علاقه دارم.
در مصرع دوم بیت دوم:
و آنک سوگندِ من و توبهام اشکست کجاست
به نظرم این کلمه "اشکست" نادرسته، به نظرم کلمه "بشکست" درست باشه با توجه هم به کلمات قبلی و هم وزن شعر
البته پا تو کفش بزرگان ادب کردم
حتما اساتید اهل فن اگر خطا گفتم تصحیح خواهند کرد.
با تشکر از سایت خوب گنجور
بهروز پیلتن در ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۳۱ دربارهٔ امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۶۸ - صفت معراج صاحبدلی، که از دو نون قاب قوسین، یک دائره میم محبت بنگاشت:
جانم فدای چهار یار با وفای پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و اصحابه وسلم
ابوبکر و عمر عثمان و حیدر رضوان الله تعالی علیهم اجمعین
مرتضی در ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۰۰ در پاسخ به احسان الف دربارهٔ رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۱۴۴ - مجذوب تبریزی:
سلام منظور شاعر در این بیت مبهم این است که تو با لین همه ادعا که داری پس چرا هر سال عمرت پایان می یابد و دوباره متولد میشوی. کسی که هر ساله فنا بر او حادث شود شایسته غرور نیست.
«نی ام» به معنی نی هستم است
پریشان در ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۱۱ در پاسخ به جمشید حقایقی دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۶:
می ای که در اشعار خیام است همان می انگوریست اما برخی جاها مجاز از لذت های دنیا و شادی های آن است.
فرود کایدیmis در ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۱۹:۴۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۶۵:
گر بَرِ قافی تو را چون اسیا
ارم اندر چرخ و گردانت کنم
فرهود در ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۱۷:۵۷ دربارهٔ نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الزاهد وابن عرس » بخش ۳:
شهد: عسل
سیدمحمد جهانشاهی در ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۱۶:۰۹ دربارهٔ صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳:
دامن از اشکِ دیده آب گرفت،
siyara beik در ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۵۷ در پاسخ به محسن دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵:
درود، این جمله از کدوم کتاب ایشونه؟
زادان فرخ در ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۳۵ در پاسخ به Hossein Mansouripour دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۰:
دیده ام میجُست یعنی جستجو میکرد
زادان فرخ در ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۲۰ در پاسخ به فایز بهزادی دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۰:
شما چه مستندی دارید که بر پایه اش استاد شجریان را متهم میکنید؟ دیده مگر پا یا دست است که بجهد؟! ادعای بی پایه و اتهام زدن بر پایه آن کاریست بس ناپسند
رضا از کرمان در ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۰۹:۰۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۷ - شرح انما المؤمنون اخوة والعلماء کنفس واحدة خاصه اتحاد داود و سلیمان و سایر انبیا علیهمالسلام کی اگر یکی ازیشان را منکر شوی ایمان به هیچ نبی درست نباشد و این علامت اتحادست کی یک خانه از هزاران خانه ویران کنی آن همه ویران شود و یک دیوار قایم نماند کی لانفرق بین احد منهم و العاقل یکفیه الاشارة این خود از اشارت گذشت: