عارف سماعی در ۴ ماه قبل، جمعه ۲۲ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۵۸ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۲۱:
عرضی دارم که احتمالا دلخوری و بغض بوجود خواهد آورد.اما از خانم عندلیب خواهش میکنم دیگه هیچوقت دکلمه ضبط نکنن واقعا در این زمینه استعداد ندارین خانم. من معذرت میخوام اما صدا و الحان شما به شدت حس لطیف شعر رو مخدوش میکنه. محض رضای خدا کافیه خانم عندلیب لطفا دکلمه های این خانومو بردارید. ای کاش صدا ها و خوانش ها از یک فیلتری رد بشن؛متاسفانه خوانش ها پر از اشتباهات زبانی و ادبی و تحریرات گوش خراش و نامتناسب اند
گنجور در این مورد بسیار بی توجه است🤨
سیدمحمد جهانشاهی در ۴ ماه قبل، جمعه ۲۲ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۰۹ دربارهٔ صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳:
این همه در کارِ تو بی علّتِ تأثیر چیست؟
سیدمحمد جهانشاهی در ۴ ماه قبل، جمعه ۲۲ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۰۷ دربارهٔ صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳:
مات و حیران مانده ، کاین یک صرفِ بی تفسیر چیست؟
سیدمحمد جهانشاهی در ۴ ماه قبل، جمعه ۲۲ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۰۳ دربارهٔ صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴:
ورنه چبود جرمِ کمان یا گناهِ تیر چیست؟
سیدمحمد جهانشاهی در ۴ ماه قبل، جمعه ۲۲ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۵۶ دربارهٔ صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳:
با دو ابرویِ تو ام ، بر دل غمِ شمشیر چیست؟
عبدالرضا ناظمی در ۴ ماه قبل، جمعه ۲۲ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۰۹:۴۴ در پاسخ به رضا س دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۶:
درود جناب رضا جان عالی فرمودید حال کردیم
جهن یزداد در ۴ ماه قبل، جمعه ۲۲ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۰۹:۳۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۸:
گوشه یکی از پهلوی نوشت های شیراز این بیت را بیادگار نوشته اند که گویا ان زمان چون ضرب المثلی فراگیر بوده
هر بی بن و سرْش ، سر نشا کرد
گربهش کر شیر نر نشا کرد
-
گربه کار شیر نر نشایدش کردن
سر=سرور
نشا=نشاید
کر=کار
Reza Ahmadi در ۴ ماه قبل، جمعه ۲۲ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۰۹:۰۵ دربارهٔ عطار » مصیبت نامه » بخش پنجم » بخش ۷ - الحكایة و التمثیل:
جم همان جمشید است که از اولاد هوشنگ بود در زمان پادشاهی او ممالک عالم به کمال آبادی می رسند در اواخر عهد مغرور شد و مغلوب ضحاک شد.
ابا در در بیت چهارم به معنی آش و خوراک پختنی است.
سنگ وهنگ به معنی سنگینی و وقار هست
الف رسته در ۴ ماه قبل، جمعه ۲۲ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۰۵:۰۹ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۷ - شرح انما المؤمنون اخوة والعلماء کنفس واحدة خاصه اتحاد داود و سلیمان و سایر انبیا علیهمالسلام کی اگر یکی ازیشان را منکر شوی ایمان به هیچ نبی درست نباشد و این علامت اتحادست کی یک خانه از هزاران خانه ویران کنی آن همه ویران شود و یک دیوار قایم نماند کی لانفرق بین احد منهم و العاقل یکفیه الاشارة این خود از اشارت گذشت:
کوروش عزیز، سپاس از پاسخ شما به پرسشی که هفت سال پیش نوشته بودم.
پاسخ شما پذیرفتنی نیست. در اینجا به روشنی گفتگو از تن آدمی و شش حس آدمی است نه از شش جهت که از بیرون از آدم است.
« آن چراغ شش فتیله این حواس // جملگی بر خواب و خور دارد اساس»
شارحان گوناگون مثنوی به تفسیر این بیت پرداختهاند. مشروحترین آن را در شرح کبیر انقروی مییابیم.
«چراغ شش فتیلهٔ حواس آدمی اساسش برخواب وخور بنا نهاده شده زیرا که اساس روح حیوانی برخواب وخوراست که اینها از اسباب ششگانه ضروری است.
چراغ : ظرفی را گویند که محل فتیل وروغناست. بدن درمثل به چراغ ششفتیلهایشباهت دارد که از حواس ظاهری هرحسی چون فتیلهایست شعلهدار اگر بگوییکه حواس خمسه : پنجاست، چگونه به چراغ ششفتیله شباهت پیدا میکند؟ جواب اینست : حس مشترک نیز بر این حواس پنجگانهاضافه شده . حس مشترک نسبت به ادارا کات حاصل از حو اسخمسه چون حوضیاست، همه ادراکات حاصل از حو اس پنجگانه درحس مشترک جمع میشود همة آن چیزهایی که حواس ظاهر ادراک کردهاند حس مشترک ادراک می کند، به همین جهت حکما آن راحس مشترک گفتهاند، اگرچه این حس از حواس خمسهٌ باطن است. لکن بهاعتبار این که
برای حو اس خمسهٔ ظاهرمجمع وملنقیاست، آن راازحو اس خمسة ظاهرنیزفرض می کنند، چونبا این تقریب مقدر شدن حسن مشترک ازحو اس ظامرممکن میگردد ۰
پس شش حواس چون شش فتیله بوده و بدن آدمی چراغ شش فتیلهای را میماند. و روح حیوانی به کمک آن شش حواس ششفتیلهای خانة وجود را روشن میکند. جابز است یکی از آن شش فتیله «حس مشتر ک» نباشد و «نطق» باشد اما به این تقدیر به نطق حسگفته نمیشود زیرا «حس» به قوة مدرکه گفته میشود و درنطق ادراک نیست مگراین که به اعتبار قوه ناطقه باشد پس با این تقدیر نیز چراغ تن چون چراغ ششفتیله میباشد که اساسش بر خو اب و خور مبتنی میشود. این تعبیر نیز جایزاست که مراداز آن چراغ شش فنیلهای اسباب ستهٔ ضروری باشد که در کتابهای اطبا ذکرشده است که حواس خمسة ظاهر وبدن بالضروره به آنشش سبب محتا جاست کهحتی آنی بی آن اسباب ششگانه زندگی ممکننیست، و آناسباب ستَهٔ ضروری که گفتهاند: اولا خوردن و آشامیدن، ثانیاً خواب ویقظه، ثالثاً مکان وهواست که آدمی با آن تنفس میکند. رابعاً سکون و حرکت جسمانی، خامساً سکون و حرکت نفسانیاست که از حالتهای چون غم وشادی عبارت است. سادساً حبس و استفراغ است، حبس : امساک کردن ازطعام است و استفراغ آن را دفع کردناست.» ( شرح کبیر انقروی ، جزو اوّل ، دفتر چهارم ، ص ۱۷۳)
برخی از مصححان و شارحان مثنوی، متن مثنوی را تغییر دادهاند و شش فتیل را به پنج فتیل تبدیل کردهاند. در حالی که متن های اصلی همان شش فتیل است، همچنین همین واژهٔ جراغ شش فتیله در دیوان شمس هم به کار برده است و آن غزل ۲۸۲۸ دیوان شمس است که می گوید:
«سر توست چون چراغی بگرفته شش فتیله // همه شش ز چیست روشن اگر آن شرر نداری»
در فلسفه و روانشناسی قدیم به پنج حس بیرونی و پنج حس درونی باور داشتند و مولوی هم در موارد پر شماری از آن پیروی کرده است. نمونه:
«پنج حسی از برون میسور او // پنج حسی از درون مامور او »
پنج حس برون: بینایی، شنوایی، بویایی، چشایی، بساوایی
پنج حس درون: حس مشترک، خیال، وهم، حافظه، و متصرفه.
در کتابهای فلسفه و حکمت دوران اسلامی به شکل گسترده در بارهٔ این ده حواس بحث شده است و هر که خواهد به آنجا مراجعه کند.
چرا در دو مورد شش حس را به جای پنج به کار برده است؟
مفسران گوناگون گفتهاند که در این مورد حس مشترک به عنوان حس ششم منظور کرده است.
آیا تفسیر مفسران درست است؟
پنج حس ظاهری هر یک اندام معین و مشخصی دارند و برای همگی روشن هستند، ولی حس مشترک اندام معین و شناخته شدهای نداشته است. چگونه مولانا حس مشترک را جزو حواس به حساب آورده است؟
مولوی میگوید که در عالم محسوسات تفاوت انسان و حیوان در حس مشترک است. یعنی حیوانات حس مشترک ندارند و انسان دارای آن است.
«گر بدیدی حیوان شاه را // پس بدیدی گاو و خر الله را
گر نبودی دیگر مر ترا // جز حیوان ز بیرون هوا
پس بنیآدم مکرم کی بدی // کی به حس مشترک محرم شدی»
در جای دیگر میگوید که فرشتگان که از ما برتر هستند دیگر نیازی به حس مشترک ندارند.
«جان نباشد جز خبر در آزمون // هر که را افزون خبر جانش فزون
جان ما از جان حیوان بیشتر // از چه زان رو که فزون دارد خبر
پس فزون از جان ما جان ملک // کو منزه شد ز حس مشترک»
با وجود همهٔ این گفتهها در هیچ جا به صراحت نگفته است که منطور مولانا از حس ششم همان حس مشترک است. این تنها برداشت و تفسیر مفسران است.
در آناتومی امروزی میدانیم که حواس ما بیش از پنج حس معروف است. اگر حواسی را که اندام معینی دارند به حساب بیاوریم به شش حس میرسیم که در سر است. ششمین حس که بسیار هم مهم است در سه حلقه عمود بر هم در گوش داخلی است که ما با آن تعادل، فضا، حرکت و گردش و چرخش را احساس میکنیم. با ترکیب دو گوش داخلی ما شش حلقه برای احساس سرعت، شتاب، تعادل و فضا را دریافت میکنیم. گزارش از بیمارانی شده است که اختلالی در آن حلقهها به وجود آمده است که بیمار در حال سقوط دائمی قرار گرفته است، که حتی در حال درازکش روی تخت هم خود را در حال سقوط احساس میکرده است.
پرسشی که من هفت سال پیش نوشتم ناظر به این موضوع بود و پس از آن هم در جستجوی پاسخ باورپذیر هستم، که آیا حسام الدین که این دانشها را به مولوی میداد آیا این حس ششم را میدانست. میدانیم که حسام میراث دار اخوان الصفا بود و حکمت و فلسفهٔ نزد آنان متفاوت از جریانهای رایج فلسفی مانند ابنسینا و فارابی، حتی اسماعیله بود.
مهرداد در ۴ ماه قبل، جمعه ۲۲ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۰۴:۲۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۲:
با درود
هر چه شرط بلاغ بود آقای رضایی عزیز فرمودند.
کُشتهیِ غَمزهی تو شدحافظِ ناشنیده پـنـد
تیغ سزاست هرکه را دَرد، سخن نمیکـنـد
یک مصرع ساختگی می آورم شاید معنی متبادر شود:
برو دگر برادرم اثر سخن نمی کند
یا
برو دگر برادرم، سخن اثر نمی کند
حالا به جای اثر، درد بگذارید.
درد سخن نمی کند= اثر سخن نمی کند
سخن درد نمی کند= سخن اثر نمی کند
جهن یزداد در ۴ ماه قبل، جمعه ۲۲ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۲۲ در پاسخ به عباسی-فسا @abbasi2153 دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۸:
موی قرار گرفته بالای صورت از چشم تا گوش دگر چیست ؟
هرجای تن را بپارسی نامیست صدغ را بپارسی گیژه گویند گیژه را به عربی شقیقه نیز گویند
هنگام بهار گاه کوچ است
جز مهر تو هرچه هست پوچ است
ان موی سیاه گیژه اش بین
پیچیده بسان شاخ قوچ است
-
بنازم موی گیژه ات ای مه نو
که شاخ قوچ جنگی داده ای تو
-
بموی گیژه اش سلمی دلم برد
- بموی گیژه گه دل برد سلمی
-دلم برده است سلمی به موی گیژه گاهش
-
به گیژه اش برده فوادی
روانم میزند هر روز دادی
نگارا بر دل بیدل ببخشای
بپیشم آ علی رغم الاعادی
حبیبا در غم سودای عشقت
توکل کرده بر رب العبادی
اگر از عشق سلمایم کنی نهی
تو اول باید آن رخ نیکوا دی(د)
زند فریاد جانم به هر شام و پگاهش
کوروش در ۴ ماه قبل، جمعه ۲۲ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۲۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۲۰ - در بیان آنک حکما گویند آدمی عالم صغریست و حکمای اللهی گویند آدمی عالم کبریست زیرا آن علم حکما بر صورت آدمی مقصور بود و علم این حکما در حقیقت حقیقت آدمی موصول بود:
گرچه پلهٔ چشم بر هم میزنی
در سفینه خفتهای ره میکنی
یعنی چه ؟
کوروش در ۴ ماه قبل، جمعه ۲۲ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۱۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۲۰ - در بیان آنک حکما گویند آدمی عالم صغریست و حکمای اللهی گویند آدمی عالم کبریست زیرا آن علم حکما بر صورت آدمی مقصور بود و علم این حکما در حقیقت حقیقت آدمی موصول بود:
نیست بر این کاروان این ره دراز
کی مفازه زفت آید با مفاز
یعنی چه ؟
جهن یزداد در ۴ ماه قبل، جمعه ۲۲ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۴۲ در پاسخ به محمد دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۸:
در سروده حافظ و پهلوی شیراز (که در سرودده های بسیاری از سخنوران مانده چون دیوان پس ناصر ،شاه داعی، و بسیاری دگر) غر برابر گر است غرت برابر گرت و هیچ پیوندی با غرتت =لجت(از غیر عربی) ندارد اگر را نیز اغر گفته اند همان ارجان را نیز ارغان میگفتند در بیت سپسین حافظ در همین غزل نیز وگرنه را وغرنه گفته «وغرنه او بنی انچت نشا دی»
جامگ را جمغ نالگ را نلغ میگفتند به مثلثات سعدی و دیوان پس ناصر بنگرید
سحر در ۴ ماه قبل، جمعه ۲۲ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۳۳ در پاسخ به برگ بی برگی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۰:
🌹
نازنین جهانگیری در ۴ ماه قبل، جمعه ۲۲ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۳۲ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۲:
در یک نسخه دیگر که در حال حاضر به یاد ندارم چند بیت اضافهتر هم بود که دوستی به اونها اشاره کردن. بعد از چو در دشت مر رخش را یافتند/ پی بند کردنش بشتافتند، اینطور آمده بود که: سواران ز هر سو بر او تاختند/ کمند کیانی در انداختند/ چو رخش آن کمند سواران بدید/ به کردار شیر ژیان بر دمید/ دو کس را به زخم لگد کرد پست/ یکی را به دندان سر از تن گسست/ سه تن کشته شد زان سواران چند/ نیامد سر رخش جنگی به بند/ پس آنگه فکندند هر سو کمند/ که تا گردن رخش کردند بند.
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ۴ ماه قبل، جمعه ۲۲ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۴۰ دربارهٔ عطار » تذکرة الأولیاء » بخش ۸ - ذکر عتبة بن الغلام رحمة الله علیه:
جالب است
این عبارت دست شویی که در واقع شستنِ ک-ن است به زمانِ عطار و قبل آن باز می گردد. ظاهرا فرقی هم نمی کرده که با آب باشد یا کلوخ, هر دو عمل شستن و تمیزی را بیان می کند.
خلاب نیز هم بجای دستشویی تا همین چند وقت پیش استفاده می شد.
به قول سعدی در گلستان:
جوهر اگر در خلاب افتد، همچنان نفیس است و غبار اگر به فلک رسد، همان خسیس!
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ۴ ماه قبل، جمعه ۲۲ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۲۴ دربارهٔ عطار » تذکرة الأولیاء » بخش ۷ - ذکر ابوحازم مکی رحمة الله علیه:
مبادا
اندکی از دنیا تو را مشغول گرداند از بسیاریِ آخرت.
فکه شمالی> میسان>عراق ۱۱ ژولای ۲۰۲۴
مسعود کلانتری در ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۳۲ در پاسخ به سامیه دربارهٔ سعدی » بوستان » باب هفتم در عالم تربیت » بخش ۱۲ - حکایت:
سلام بر شما
در ابتدای تأسیس نظامیه شور و هیجان علمی زیادی بوجود آمد و تاثیر فراوانی از نظر علمی داشت، از این منظر حق با شماست.
اما همانطور که اشاره کردم نظامیه ها از اهداف اولیه دور شده بودند.
به طور مثال به شدت به اختلافات مذهبی دامن میزدند و بر حقانیت مذهب شافعی تاکید داشتند.
یا از نظر فکری، به شدت تحت تاثیر افکار اشعری بودند و مجالی برای فلسفه و سایر نحل فکری قائل نبودند که ریاست غزالی در دوره ای شاهدی بر این ماجراست.
البته بحث مفصلی در این زمینه وجود داره که مجال و حالی دیگه طلب میکنه.
به طور کلی با احترام به همه عقاید، نظرم این هست که سعدی گوشه چشمی به این انحطاط داشته.
استاد سیاست در ۴ ماه قبل، جمعه ۲۲ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۲۵ در پاسخ به دکتر صباغ نیا دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۳۰: