سیدمحمد جهانشاهی در ۴ ماه قبل، دوشنبه ۲۵ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۳۳ دربارهٔ یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحهها » شمارهٔ ۴۳:
کسوتِ عمرِ تو تا این خُمِ فیروزه نگون،
محمد! در ۴ ماه قبل، دوشنبه ۲۵ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۱۵ دربارهٔ ملکالشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲:
مصرع آخر:
باش که از ما هم فتد اندر جهان افسانه ای
فعل «باش» به معنی «منتظر اتفاقی بمان» ، «مترصد باش» , «پایش کن»
حافظ:
من اگر خوبم اگر بد تو برو خود را باش
انوری:
باش تا صبح دولتت بدمد
چنانکه در ادبیات عامه مثلاً می گویند:
«یارو رو باش» یعنی او را بپا ، کارهای او را بنگر
و فکر میکنم ریشه این فعل از «بودن» نیست بلکه «باشیدن» مصدر مستقلی به این معنی است.
تا نظر اساتید چه باشد.
سامان سامانی در ۴ ماه قبل، دوشنبه ۲۵ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۴۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۱:
معنای بیت ششم در پیوند و اتحاد با بیت پنجم است. یعنی گوی که اختیاری ندارد و هر جا چوگان او را براند میرود و از او نباید پرسید که حال و روزت چرا چنین است و از چوگان باید پرسید که او میراند. اما چوگان استعاره از زلف معشوق است نه خود معشوق و نکته بیت همین است. جای دیگر سعدی فرموده است:
عنبرین چوگان زلفش را گر استقصا کنی
زیر هر مویی دلی بینی که سرگردان چو گوست
سُنباد در ۴ ماه قبل، دوشنبه ۲۵ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۵۷ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۱۴ - سخن دقیقی:
چه خوب میشد اگر به جای سخن در مورد سندیت بیت ها ، پیرامون محتوا دیدگاه مینوشتیم.
امیر نصر در ۴ ماه قبل، دوشنبه ۲۵ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۳۸ دربارهٔ فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸۴:
سلام
سرگشتهٔ کوئی شدم آشفتهٔ موئی شدم
حیران مه روی شدم هذا جنون العاشقیندر عشق گشتم بیقرار زنجیر من شد زلف یار
چشم خرد از من مدار هذا جنون العاشقینگشتم زعشق دوست مست شستم زغیر دوست دست
تا رو نماید هر چه هست هذا جنون العاشقینفقط کسی که زلف یار رو دیده میفهمه هیچ زنجیری محکمتر از آن نیست
هذا جنون العاشقین
مسعود کلانتری در ۴ ماه قبل، دوشنبه ۲۵ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۴۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۰:
ای خوشا دولت آن مست که در پای حریف
سر و دستار نداند که کدام اندازد
مرادم تفسیر این بیت و فهم منظور حافظ نیست اما به نظرم به شدت بیان کننده حال و احوال امام حسین و یارانش در واقعه کربلاست.
چیزی شبیه به آنچه موسی در طور دید، اما به مراتب بالاتر و عمیق تر اباعبدالله در کربلا دید.
به قول نیر تبریزی
عنقای قاف را هوس آشیانه بود
غوغای نینوا همه در ره بهانه بود
جائیکه خورده بود می آنجا نهاد سر
دردی کشی که مست شراب شبانه بود
حمید سیاوشی در ۴ ماه قبل، دوشنبه ۲۵ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۰۹:۰۴ دربارهٔ یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحهها » شمارهٔ ۴۳:
یا سلام و احترام در بند دوم عبارت فیروزه نمون اشتباه است. عبارت درست "فیروزه نگون" است.
کسوت عمر تو تا این خم فیروزه نگون
لعلی آورد به خون
با تشکر
نگین زندی در ۴ ماه قبل، دوشنبه ۲۵ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۰۳:۳۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۹:
آنقدر این شعر رو خوندم... بعد سال ها که مشکلم حل شد اینو دلی خوندم...
روز خرم شد و غم ز دلم پر کشید
راحت جان پیم آمد و عطر زلفش بدمیدراه غریبم چو امد او بشنید
با زلف پریشان به در امد و قلبم بدریددل زندانی ام آرام بگرفت و بسرید
سکندر منزلم داد و در زندان ببریدسلیمان قالیچه ای از بحر امیدم بخرید
سفری رفتم و غم عالم ز دلم برهیدچو صبا تن امیخت به نوش دارو و بخورد،
آن قند و شکر کز دل سروش بجهید!جوهر زد فریاد کزین قلمِ بی پروا
دیده ام آرام گرفت و اشک ز چشمم بپرید...غزلم بال گرفت و سر ذوق آمد
غم عالم پر گرفت و عدمش شد پدید
ج اروجی در ۴ ماه قبل، دوشنبه ۲۵ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۲۶ در پاسخ به سعيد دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷:
داداش برای خودت چقدر آسمون ریسمون بافتی، کلا داری اشتباه میزنی!
مفهوم شعر خیلی ساده هست:
یه خواجهای بوده که از علم و مال بهرهای داشته، فلذا چاپلوسان دورهاش کرده بودن و هی بادش میکردند. اونم امر بهش مشتبه شده بود که عقل کلی، چیزیه، و عاشقان (پیروان مذهب عشق) رو (احتمالا بواسطهی رفتارهای گاها نامرسومشون) تمسخر میکرد. تا اینکه دست تقدیر خواجهی قصهی مارو گرفتار یه عشق زمینی میکنه! و از آتش عشق و شهوت نسبت به دافی مذکور از وسط پاره و رسوای خاص و عام میشه... در ادامه هم مولانا بهش میگه: گوزو، این عشق زمینی مثل شمشیر چوبی در دست بچه تمرینیه برای تجربهی عشق الهی. خواجه هم میگه خدا منو ببخشه که چقدر خر بودم که به عاشقان نیش و کنایه میزدم.
امین غلامی در ۴ ماه قبل، دوشنبه ۲۵ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۰۶ دربارهٔ اوحدی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶ - وله روحالله روحه:
اوحدی
کوروش در ۴ ماه قبل، دوشنبه ۲۵ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۰۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۲۲ - قصهٔ هدیه فرستادن بلقیس از شهر سبا سوی سلیمان علیهالسلام:
نادر اکسیری که از وی نیم تاب
بر ظلامی زد به گردش آفتاب
یعنی چه ؟
سیدجبار مقیمی در ۴ ماه قبل، دوشنبه ۲۵ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۳۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۱ - سر آغاز:
درپاش به معنی نثار کننده مروارید
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ۴ ماه قبل، دوشنبه ۲۵ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۴۰ دربارهٔ عطار » تذکرة الأولیاء » بخش ۱۲ - ذکر بشر حافی رحمة الله علیه:
نقل است که بشر گفت: یک شب مرتضی(حضرت علی) را به خواب دیدم.
گفتم: مرا پندی ده!
گفت: چه نیکوست شفقّتِ توانگران بر درویشان برای طلبِ ثوابِ رحمان(خدا)، و از آن نیکوتر تکبر درویشان بر توانگران، از اعتماد بر کرمِ آفریدگار جهان.
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ۴ ماه قبل، دوشنبه ۲۵ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۳۲ دربارهٔ عطار » تذکرة الأولیاء » بخش ۱۲ - ذکر بشر حافی رحمة الله علیه:
نقل است که یکی با بِشر مشورت کرد که دوهزار درهم دارم. حلال میخواهم که به حج شوم.
گفت: تو به تماشا میروی. اگر برای رضای خدای میروی برو وام کسی بگزار(بدهیِ بدهکاران فقیر را پرداخت کن)، یا بده به یتیم و یا به مردی مُقِل حال (تنگدست)، که آن راحتی که به دلِ مسلمانی رسد از صد حج اسلام پسندیده تر.
گفت: رغبت حج بیشتر میبینم.
گفت: از آنکه مالها نه از وجهِ (راه و روش) نیکو به دست آورده ای،
تا به ناوجوه(ناشایست) خرج نکنی قرار نگیری!
فاتح عبدالهزاده در ۴ ماه قبل، دوشنبه ۲۵ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۲۲ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۴۷:
چشم اگر دارد تمیز حسن و قبح اعتبار
زنگیان جامه گلگون، نوبهار(ران) لالهانداحتمالا نوبهاران صحیح است.
حسین مطهری در ۴ ماه قبل، دوشنبه ۲۵ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۲۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۳:
درودها
بَسَم = بس است مرا
هوا گرفتن = پرواز کردن
بسم از هوا گرفتن که پری نماند و بالی = دیگر بس است مرا پرواز کردن که پر و بالی برایم نمانده است
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ۴ ماه قبل، یکشنبه ۲۴ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۴۰ در پاسخ به رضا از کرمان دربارهٔ عطار » تذکرة الأولیاء » بخش ۱۱ - ذکر ابراهیم بن ادهم رحمة الله علیه:
سپاس از اطلاعات مفید تان
سپهر خاشعی در ۴ ماه قبل، یکشنبه ۲۴ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۱۵ دربارهٔ ایرج میرزا » مثنویها » شمارهٔ ۹ - شیر و موش:
این شعر در واقع بازنویسی فوق العاده یکی از حکایات "ژان دو لا فونتن" با همان نام "شیر و موش" است.
شایان در ۴ ماه قبل، یکشنبه ۲۴ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۱۹:۲۲ در پاسخ به رضا از کرمان دربارهٔ کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۲۳:
با عرض سلام و درود مجدد خدمت شما برادر گرامی
خیلی متشکرم از لطف بی حد و حصرتان شما صاحب اختیارید، بنده هم بسیار خوشوقتم، همصحبتی شما مایه مباهات این جانب است
در رابطه با بخش دوم صحبتتان باید عرض کنم که کاملا با صحبت شما موافقم و الحق که تمثیل جالبی به کار بردید. همانطور که فرمودید تبعات تصمیمات متولیان سیاسی را عامه مردم پرداخت میکنند، چیزی که شوربختانه در جامعه امروز ما نیز به وفور مشاهده می شود و تاثیرشان بر زندگی مردم قطعا انکارناپذیر است. داستان های پندامیز و عبرت اموز در تاریخ کم نیستند اما به قول خاقانی دل و دیده عبرت بین نیاز است.
روز خوش، مانا باشید و برقرار
سیدمحمد جهانشاهی در ۴ ماه قبل، دوشنبه ۲۵ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۳۴ دربارهٔ یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحهها » شمارهٔ ۴۳: