گنجور

 
فیض کاشانی

بکوی یار بی‌پروا گذشتیم

دل آنجا ماند و ما ز آنجا گذشتیم

غلط کی میتوان ز آنجا گذشتن

مگر ما بیخود و بی ما گذشتیم

نه ما ماند و نه سر ماند و نه پا ماند

هم از ما هم ز سر هم پا گذشتیم

چو از یار حقیقی بوی بردیم

ز هر گلدستهٔ رعنا گذشتیم

عیان دیدیم خورشید ازل را

ز هر مه طلعت زیبا گذشتیم

حدیث از شاهد و ساقی مگوئید

که این را خط زدیم و آنرا گذشتیم

بجان و دل غم مولی گزیدیم

هم از دنیا هم از عقبا گذشتیم

نمی‌پیچیم در زهاد و عباد

هم از اینها هم از آنها گذشتیم

نه از دنیا و عقبا طرف بستیم

بماندیم این دو را برجا گذشتیم

چو در اقلیم بیجانی رسیدیم

ز راه و منزل و ماوا گذشتیم

بخلوت خانهٔ توحید رفتیم

هم از لا و هم از الا گذشتیم

دل و جانرا بحق دادیم چون فیض

ز گفت و گو و از غوغا گذشتیم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode