پیوسته خستهٔ غم یارم چهسان کنم
در عشق آن نگار فکارم چهسان کنم
موئی شدم ز حسرت موی میان او
موئی از او بدست ندارم چهسان کنم
بستم دلی در او و گسستم ز غیر او
از بزم وصل او بکنارم چهسان کنم
چون من گدای را ره وصلش نمیدهند
تاب فراق دوست ندارم چهسان کنم
چون گشت رفته رفته دلم در فراق او
این خون اگر ز دیده نبارم چهسان کنم
از دست رفت و صبر و شکیبائیم نماند
راهی بکوی دوست ندارم چهسان کنم
روزم شبست بیرخ چون آفتاب تو
بی او همیشه در شب تارم چهسان کنم
گیرم که او نقاب برافکند و رخ نمود
چون تاب آنجمال نیارم چهسان کنم
گفتی که صبر چارهٔ در دست فیض را
بر صبر نیز صبر ندارم چهسان کنم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.