گنجور

 
فیض کاشانی

از دلم بس ناله بیرون می‌کشم

وز جگر بس کاسهٔ خون می‌کشم

بر درت می‌آورم صد گون نیاز

تا ز تو یک ناز بیرون می‌کشم

عشوه‌ای را کآورد در گردشم

عشوه‌ها از چرخ گردون می‌کشم

خون دل ریزم به جای می به جام

خون به جای آب گلگون می‌کشم

مطربا چون دست بر قانون کشند

ناله من هم به قانون می‌کشم

چند تبسم می‌کنی خون می‌خورم

حسرتی زان لعل میگون می‌کشم

گر کند رطل گران دریا دلی

من ز خون دیده جیحون می‌کشم

بر سر راهت فتاده خوار و زار

خویش را در خاک و در خون می‌کشم

کاسه‌های زهر هجران ترا

هیچ می‌دانی که من چون می‌کشم

گر کشند از دست دشمن جورها

من ز دست دوست افزون می‌کشم

طالع شوریدهٔ دارم چو فیض

این همه از بخت وارون می‌کشم

محنت و بیدادم از دست خود است

حاش لله کی ز گردون می‌کشم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode