ای دل ار بگذری ز عشق مجاز
بر تو گردد در حقیقت باز
چو به پهنای راه میگردی
از برای حقیقت است مجاز
راه بسیار رو به مقصد کن
راه نبود مگر برای جواز
بهل این قوم بی حقیقت را
اسب همت ز مهرشان در تاز
آتش پر شرند و پر ز شرر
ذرهٔ نیست سوز سانرا ساز
روزگاری دل ترا سوزند
تا که کردند یکدمت دمساز
آتشی در دل تو افروزند
کاین وصالست با هزاران ناز
جگرت خون کنند گه ز فراق
گاهی از وعدههای دور و دراز
بهر شان چند آب رو ریزی
یا گذاری بخاک روی نیاز
دست از دل ز مهرشان بکسل
تا کند در فضای حق پرواز
جای حق است دل بوب از غیر
غیر باطل بود بحق پرواز
حق چنین گفت در دل من فیض
آنچه حق گفت با تو گفتم باز
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
زندگانی چه کوته و چه دراز
نه به آخر بمرد باید باز؟
هم به چنبر گذار خواهد بود
این رسن را، اگر چه هست دراز
خواهی اندر عنا و شدت زی
[...]
سرو ساقی وماه رود نواز
پرده بر بسته در ره شهناز
زخمه رودزن نه پست ونه تیز
زلف ساقی نه کوته ونه دراز
مجلس خوب خسروانی وار
[...]
زندگانی چه کوته و چه دراز
نه بآخر بمرد باید باز؟
هم بچنبر گذار خواهد بود
این رسن را اگر چه هست دراز
خواهی اندر عنا و شدّت زی
[...]
ای تو را آروزی نعمت و ناز
آز کرده عنان اسپ نیاز
عمرت از تو گریزد از پس آز
تو همی تاز در نشیب و فراز
بر در بخت بد فرود آید
[...]
چند گویی که نشنوندت راز
چند جویی که می نیابی باز
بد مکن خو که طبع گیرد خو
ناز کم کن که آز گردد ناز
از فراز آمدی سبک به نشیب
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.