گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
فردوسی

دبیر جهاندیده را پیش خواند

بیاورد نزدیک گاهش نشاند

یکی نامه بنوشت با داغ و درد

دو دیده پر از خون و رخ لاژورد

ز دارای داراب بن اردشیر

سوی قیصر اسکندر شهرگیر

نخست آفرین کرد بر کردگار

که زو دید نیک و بد روزگار

دگر گفت کز گردش آسمان

خردمند برنگذرد بی‌گمان

کزو شادمانیم و زو ناشکیب

گهی در فراز و گهی در نشیب

نه مردی بد این رزم ما با سپاه

مگر بخشش و گردش هور و ماه

کنون بودنی بود و ما دل به درد

چه داریم ازین گنبد لاژورد

کنون گر بسازی و پیمان کنی

دل از جنگ ایران پشیمان کنی

همه گنج گشتاسپ و اسفندیار

همان یاره و تاج گوهرنگار

فرستم به گنج تو از گنج خویش

همان نیز ورزیدهٔ رنج خویش

همان مر ترا یار باشم به جنگ

به روز و شبانت نسازم درنگ

کسی را که داری ز پیوند من

ز پوشیده‌رویان و فرزند من

بر من فرستی نباشد شگفت

جهانجوی را کین نباید گرفت

ز پوشیده‌رویان به جز سرزنش

نباشد ز شاهان برتر منش

چو نامه بخواند خداوند هوش

بیاراید این رای پاسخ‌نیوش

هیونی ز کرمان بیامد دوان

به نزدیک اسکندر بدگمان

سکندر چو آن نامه برخواند گفت

که با جان دارا خرد باد جفت

کسی کو گراید به پیوند اوی

به پوشیده‌رویان و فرزند اوی

نبیند مگر تخته گور تخت

گر آویخته سر ز شاخ درخت

همه به اصفهانند بی‌درد و رنج

ازیشان مبادا که خواهیم گنج

تو گر سوی ایران خرامی رواست

همه پادشاهی سراسر تراست

ز فرمان تو یک زمان نگذریم

نفس نیز بی‌راه تو نشمریم

بکردار کشتی بیامد هیون

دل و دیدهٔ تاجور پر ز خون