گنجور

 
فرخی سیستانی

سال و ماه نیک و روز خرم و فرخ بهار

بر شه فرخنده پی فرخنده بادا هر چهار

خسرو غازی سر شاهان و تاج خسروان

میر محمود آن شه دریا دل دریا گذار

آنکه بر درگاه او خدمتگرانند از ملوک

هر یکی اندر دیار خویش روی صد تبار

پادشاهی کو بداند نام نیک از نام بد

خدمت سلطان کند بر پادشاهی اختیار

خدمت سلطان بجان از شهریاری خوشترست

وین کسی داند که خواهد بر خورد از روزگار

هر کسی کو خدمت محمود را شایسته گشت

عاقبت محمود خواهد کردن اورا کردگار

هر که را توفیق یارست او بدان خدمت رسد

بخ بر آن کس بادکان کس را بود توفیق یار

ای شه پاکیزه دین! ای پادشاه راستین !

ای مبارک خدمت تو خلق را امیدوار

در جهان خذلان ندانم برتر از عصیان تو

یارب این خذلان ز شهر ما و از ما دور دار

باغهایی دیده ام من چون بهشت اندر بهشت

کاخهایی دیده من چون بهار اندر بهار

چون درو خذلان و عصیان توای شه راه یافت

کاخها شد جای جغد و باغها شد جای مار

هر کجا مردم رسید و هر کجا مردم رسند

تو رسیدستی ولشکر بردی آنجا چند بار

از بیابانهای بی ره با سپه بیرون شدی

چون مراد آمد ترا بگذاشتی دریا سوار

جنگ دریا کردی و از خون دریا باریان

روی دریا لعل کردی چو شکفته لاله زار

من شکار آب مرغابی و ماهی دیده ام

تو در آب امسال شیران سیه کردی شکار

هر کجا گردنکشی اندر جهان سر بر کشید

تو بر آوری بشمشیر از تن و جانش دمار

طاغیان و عاصیان را سر بسر کردی مطیع

ملحدان و گمرهانرا جمله بر کردی بدار

عیشهای بت پرستان تلخ کردی چون کبست

روزهای دشمنان دین سیه کردی چو قار

خانمان دوستان را خوب کردی چون بهشت

روزگار نیکخواهان تازه کردی چون بهار

هر چه در هندوستان پیل مصاف آرای بود

پیش کردی و در آوردی بدشت شا بهار

زین به کرگان بر نهادی در میان بیشه شان

اندر آوردی بلشکر گه چو اشتر بر قطار

بر سر آوردی نهنگان را بخشت از قعر آب

سر نگون کردی پلنگان را بتیر از کوهسار

بیشه ها بی شیر کردی، دشتها بی اژدها

قلعه ها بی مرد کردی ،شهرها بی شهریار

خسروی از خسروانی بستدی پیروز بخت

تخت و ملک ازخانه هایی برگرفتی نامدار

خانه یعقوبیان وخانه مأمونیان

خانه چیپالیان و این چنین صد برشمار

لشکر ایشان شکستی کشور ایشان گرفت

با کدامین شاه خواهی کرد زین پس کار زار

کارهای شیر مردان کردی و از رشک تو

حاسدانت یاوه گو هستند و جمله ژاژ خوار

گر کسی خواهد که در گیتی چو تو کاری کند

چون کند، چون در همه گیتی نیابد هیچ کار

عمرهای نوح باید تا شهی خیزد دگر

هم از آن شاهان که تو بر کنده ای از بیخ و بار

یاد کن تا برچه لشکرها شدستی کامران

یاد کن تا برچه کشورها شدستی کامگار

این جهان از دست شاهانی برون کردی که بود

هر یکی را چون فریدون ملک، صد پیشکار

مرغزاری هست گیتی وتو شیری از قیاس

بس هزبران را که تو کردی برون از مرغزار

مردمان اندر حصار امید امنی را شوند

کس نیارد شد همی از بیم تو اندر حصار

تا تو ای خسرو حصار سیستان بگشاده ای

استواری نیست کس را بر حصار استوار

همچنان خواهم که باشی خسرو و شادان دلت

تن درست و شادمان و شاد کام و شادخوار

خسرو پیروز بختی شهریار چیره دست

فتح و نصرت بر یمین و بخت و دولت بر یسار

روز تو فرخنده باد و عمر تو پاینده باد

دولت تو بیکران و ملت تو بیکنار

گاه می خوردن می تو بر کف معشوق تو

وقت آسایش بتت را پای تو اندر کنار

مر مرا در خدمت تو زندگانی باد دیر

تا ببینم مر ترا در مکه با اهل و تبار

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode